من یک روسپی ام!


در یکی از سریال های بریتانیایی جمله ای بین دو بازیگر رد و بدل شده که برای من تکان دهنده بود:
گریس: تو فکر کردی من یه روسپی ام!!
تامی: همه ما روسپی هستیم گریس! فقط بخش های مختلفی از وجودمون رو میفروشیم.
یکی فکرشو می فروشه، یکی شعورشو، یکی انسانیت ...

بگذارید نکته نهفته در این دیالوگ کوتاه اما بسیار مهم را باز کنم. مشکل از کجا شروع شد؟ ممکن است ریشه این مساله آن باشد که ما بین کار و زندگی تفاوت قایل شدیم. یعنی به این جمع بندی رسیدیم که باید کار کنیم تا پول در بیاوریم و سپس این پول را در جایی دیگر خرج علایق مان کنیم: آفرینش (هنر)، تفریح (ورزش و ...)، معنویت و با هم بودن و رشد فردی. بنابراین سازمان ها جایی شد برای آن که خودمان را بفروشیم. یکی وقتش را، یکی اعتبارش را، یکی دانشش را و یکی ارتباطاتش را و یکی توانش را و در ازای آن پول در بیاوریم و آن را صرف زندگی کنیم. انگار ما کار می کنیم که بتوانیم زندگی کنیم.

اما مساله این جاست که کار به همین جا ختم نشد. عده ای شروع کردند به فروختن چیزهای دیگر یعنی شعور، شرافت، وجدان و انسانیت.
مهندس ساختمانی که ناظر کیفیت ساخت یک بناست و بدون توجه کیفیت ساخت، اسناد را امضا می کند و به این فکر نمی کند که جان 50 نفر انسان به خطر خواهد افتاد، شرافت حرفه ای خود را به پول فروخته است.
پزشکی که علی رغم سوگندی که برای حفظ جان انسان ها خورده است، علاوه بر حقوق مکفی خود جراحی های حیاتی و اورژانسی را منوط به دریافت حق الزحمه ویژه می کند.
مدیری که به خاطر دریافت رشوه، یک پیمانکار بی کیفیت را برای یک طرح مهم انتخاب می کند.
تولیدکننده ای که برای حضور در بازار به هر قیمتی، از مواد اولیه سرطان زا در مواد اولیه خود استفاده می کند.

من جای خدا نیستم. ولی شاید در نزد خدا روسپیان جایگاه بهتری داشته باشند نسبت به کسانی که کم فروشی، دین فروشی، وجدان فروشی و شرافت فروشی می کنند.

🔘⭕️تجویز راهبردی:
اولین نکته این است که نوک پیکان انتقاد را باید به سمت خودمان بگیریم. هیچ بعید نیست که من و تو نیز یک روسپی حرفه ای باشیم. به هزاران توجیه شرافت و شعور و انسانیت مان را می فروشیم.

دومین نکته این است که سعی کنیم کاری را انتخاب کنیم که به آن ذاتا علاقه مند هستیم. اینگونه جلوی خودفروشی را گرفته ایم. ممکن است برای همه این امکان فراهم نباشد که شغل دلخواه خود را بیابیم در این صورت، به کار خود، معنا ببخشیم. بگذارید مثالی بزنم. می شود گفت که دارم آجر روی آجر می گذارم می شود گفت که دارم دیوار می کشم و می شود گفت که دارم مدرسه می سازم. می بینید وقتی به کار خود معنا می بخشید شما روح و توان و زمان خود را نمی فروشید بلکه در یک ماموریت بزرگ و بامعنا، زندگی می کنید. معنابخشی به کار یکی از گم شده ترین امور روزگار ماست.

سومین نکته اینکه بدانیم اگر دیگران روسپی گری می کنند چه روسپیگری کلاسیک (که تن شان را می فروشند) و چه روسپیگری مدرن (که وجودشان رامی فروشند) ما نیز مقصریم. اگر ما به اندازه کافی شفقت بورزیم و مهربانی کنیم و الگو باشیم و آگاهی ببخشیم، تعداد افراد کمتری نیازمند به فروش تن شان می شوند و افراد کمتری به فکر فروش وجودشان می افتند. فراموش نکنیم که ما جانشینان خداوند در روی زمین هستیم.

دکتر مجتبی لشکربلوکی، معلم دانشگاه

تکنیک گفتگو با اردک پلاستیکی


یکی از تکنیک های حل مساله، توضیح دادن آن برای دیگران است چرا که وقتی موضوعی را برای دیگران توضیح می دهیم ذهن خود ما منسجم می شود. حتما برای همه ما پیش آمده که از کسی وقت خواسته ایم تا از وی مشورت بگیریم وقتی صورت مساله را گفته ایم خودمان به راه حل می رسیم. بنابراین اگر برای حل مساله کافی است که آن را توضیح دهید، پس چه نیازی به کسی است که به آن گوش دهد؟

نیاز به کسی ندارید. دفعه بعدی که در مساله ای گیر کردید، چرا تلاش نکنید که مساله خود را به یک شی بی جان مثل یک اردک پلاستیکی توضیح دهید؟
می دانم که پدر و مادرتان به شما درباره کسانی که با اشیا صحبت می کنند هشدار داده اند، اما حقیقت این است که این کار جواب می دهد.

 اگر دانستن این نکته باعث کاهش مقاومت و احساس عجیب و غریب بودن این ایده می شود باید بدانید که این ایده درصنعت توسعه نرم افزار، ایده نسبتاً معروفی است. حتی یک اصطلاح هم برای آن اختراع شده: Rubber ducking یعنی ارتباط با اردک پلاستیکی"  این ایده با کتاب "برنامه نویس عملگرا" معروف شده که مطالعه آن برای توسعه دهندگان نرم افزار ضروری است.

اردک‌ پلاستیکی حقیقتاً مزیتهایی هم نسبت به انسان ها دارد:
»» اردکهای پلاستیک هیچوقت کلام شما قطع نمی کنند و مسیر فکری شما را برهم نمی زنند.
»» لازم نیست نگران باشید که با مشکلاتتان باعث مزاحمت اردکهای پلاستیکی می شوید.
»» اردکهای پلاستیکی با دیگر اردکها درباره مسائل خصوصی شما صحبت نمی کنند.
»» اردک پلاستیکی مورد اعتماد شما، هیچوقت سرش شلوغ نیست و همیشه منتظر سوالات شماست.

🔘⭕️نکته راهبردی:
برای تصمیم گیری های مهم حتما لازمست که ذهن تان را منسجم کنید. برای آن که ذهن تان منسجم شود دو راه دارید یکی اینکه آن را روی کاغذ بیاورید و دیگری اینکه آن مساله را برای دیگران بگویید. هر کدام از این دو روش مزایایی دارد. اما نکته مهم این جاست که باید مساله را یک بار از ذهن خود بیرون بریزید. این باعث می شود که بتوانید به مساله خود بهتر نگاه کنید.

دکتر مجتبی لشکربلوکی

تراژدی تبدیل خانه به گاوداری


خانواده ای که می خواست خودکفا باشد یک گاو شیرده خرید و به آپارتمان خود برد. این کار خردمندانه نبود. چون آدم عاقل برای روزی دو لیتر شیرگاوی نمی خرد که 50 لیتر شیر درحالی بدهد که برای 48 لیتر شیراضافی هیچ بازاری در اختیار ولی ندارد داستان به همین جا ختم نمی شود.
مدتی بعد از آن گاو بیمار می شود و به ناگزیر دامپزشکی به بالینش می آورند که دلیل بیماری را تنهایی گاو تشخیص می دهد و سفارش می کند برای نجات وی از مرگ چند گاو دیگر هم خریداری کنند و به آپارتمان بیاورند. این کار انجام می شود و گاو اولی به طور موقت بهبود می یابد.
ولی خانواده با مشکلات روزافزونی روبه رو می شود. هزینه گزاف تغذیه گاوها، بی مشتری ماندن شیری که تولید می شد و آلودگی شدیدی که تولید می کردند (منزل سابق، گاوداری فعلی)، خانواده را به شدت دچار بحران می کند و در معرض نابودی قرار می دهد.
داستان صنعت در ایران همانند همین مثال است. کارخانه/صنعتی در ایران کلنگ می خورد (گاو اول)، سپس آن صنعت/کارخانه دچار عارضه می شود. صدها کارخانه و کارگاه جانبی دیگر ایجاد می شود تا کارخانه از تنهایی و بیماری خارج شود و از مرگ رهایی یابد. نتیجه کار در کوتاه مدت ثمربخش است. ولی در بلندمدت دوباره آن صنعت به مشکل برمی خورد و در ضمن تبعات آن گریبانگیر جامعه می شود.

🔎⭕️تحلیل راهبردی:
به هر دلیلی ممکن است ما در سرمایه گذاری اولیه مان اشتباه کنیم. البته بدیهی است که این همه دانش مدیریت و سرمایه گذاری وجود دارد که بتواند به ما کمک کند که تصمیمات درست بگیریم و سرمایه گذاری هوشمندانه کنیم. انسان های موفق و ناموفق هر دو اشتباه می کنند تفاوت از آن جایی آغاز می شود که یکی درگیر پدیده ای می شود به نام تشدید تعهدات و دومی خطا را می پذیرد و برمی گردد.

پدیده تشدید تعهدات (escalation of commitment) سابقه ای 40 ساله در دانش سرمایه گذاری و مدیریت دارد و ساده شده اش این است: ما زمانی یک تصمیم می گیریم و از طریق تخصیص زمان، توان، اعتبار، پول به آن تصمیم متعهد می شویم. بعدا آن تصمیم به خوبی آنچه فکر می کردیم جلو نمی رود. به جای آن که آن تصمیم را اصلاح کنیم، زمان، توان و اعتبار و یا پول بیشتری به آن تخصیص می دهیم و بهمین خاطر می گویند تشدید تعهدات که اگر بخواهیم درست تر ترجمه اش کنیم می شود تشدید غیرمنطقی تعهدات.
اولین مقاله ای که در این زمینه نوشته شده یک عبارت زیبا را در عنوان مقاله خود آورده: تا زانو در گل (باتلاق)! به نظر من همین عنوان برای راهنمایی ما کفایت می کند. از این پس اگر به هر علتی سخت تان بود که از تصمیم قبلی تان برگردید، از خودتان فقط یک سوال بپرسید: اینکه من تا زانو در گل هستم بدان معنا است که باید تا گلو هم بروم زیر گل یا باید برگردم و خودم را نجات بدهم؟

نکته پایانی: برای منزل تان گاو نخرید! اگر خریدید هر زمان که احساس کردید تصمیم تان اشتباه است، به جای آن که گاوهای بیشتری بخرید، گاو اول را بفروشید حتی اگر زیان کردید یا اعتبارتان را از دست دادید بهتر است از اینکه زیان های خود را بیشتر کنید. خرید و فروش و نگهداری گاو را به افراد حرفه ای آن بسپارید.

تحلیل راهبردی از شبکه استراتژیست بر گزیده ای از نوشته دکتر ساسان.

استراتژی لیموترش


لطفا 10 ثانیه ، فقط 10 ثانیه تصور کنید دارید «لیمو ترش» یا لواشک می‌خورید.... ببینید دهانتون بزاق ترشح می کند.

این تجربه به ما می گوید که چطور با 10 ثانیه  فکر کردن به لیمو ترش اینقدر بدن ما واکنش میدهد!! حال مقایسه کنید که وقتی شما 10 دقیقه ،10 ساعت، 10 روز یا  10 سال به اتفاقات و مسائل منفی تمرکز می کنید یا ساعت‌ها عصبانی هستید یا استرس و اضطراب یا کینه در ذهن تون دارید، چه تاثیرات ویرانگری روی سیستم جسمی و روحی شما به جا می گذارد!!
 
و برعکس، شما اگر 10 ثانیه و 10 دقیقه، 10 روز یا 10 سال به مسایل مثبت و خوب فکر کنید، جسم و روح شما واکنش های مثبتی نشان می دهد و آنگاه سرشار از انرژی می شوید.

استراتژی لیموترش می گوید: یادتان باشد؛ تا افکار منفی به سراغتان آمد بدانید که اگر تا 20 ثانیه ادامه پیدا کنند، تیشه به ریشه ذهن خلاق و آینده نگر خود زده اید!! این خیلی خوب است که دائما از خودمان بپرسیم: انرژی بخش ترین فکری که باید بکنیم چیست؟ انرژی بخش ترین حرفایی که باید بزنیم چیست؟ و انرژی بخش ترین تصمیمی که اکنون باید اتخاذ نماییم کدام است؟


☑️⭕️تجویز راهبردی:
ظرف هفته آینده از استراتژی لیموترش استفاده کنید با تجسم تصویر زیر:
خودتان را ده سال آینده تصور کنید که دارید در یک جمع بزرگ از موفقیت هایتان می گویید و مسیری که برای موفقیت طی کرده توضیح می دهید.

وقتی شما چنین تمرین ذهنی را انجام می دهید، هم ذهن تان را به سمت هدف تان معطوف می کنید و مجبورید آن را شفاف کنید. هم مجبور می شوید به موانع به صورت مثبت فکر کنید چون دارید تصور می کنید که چگونه بر موانع فائق آمده اید.

و در نهایت از لیموترش به خوبی استفاده می کنید. انرژی روانی و جسمانی خود را برای رسیدن به نقطه مطلوب فعال می کنید. 

تجویز راهبردی از شبکه استراتژیست

فرار از زندان: توصیه مشترک صمد بهرنگی و استاد هاروارد


ماهی سیاه کوچولو گفت: نه مادر! من دیگر از این گردش ها خسته شده ام، می خواهم راه بیفتم و بروم ببینم جاهای دیگر چه خبرهایی هست. ممکن است فکر کنی که یک کسی این حرفها را به ماهی کوچولو یاد داده، اما بدان که من خودم خیلی وقت است در این فکرم. البته خیلی چیزها هم از این و آن یاد گرفته ام؛ مثلا این را فهمیده ام که بیشتر ماهی ها، موقع پیری شکایت می کنند که زندگیشان را بیخودی تلف کرده اند. دایم ناله و نفرین می کنند و از همه چیز شکایت دارند. من می خواهم بدانم که، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می شود زندگی کرد؟...!
وقتی حرف ماهی کوچولو تمام شد ، مادرش گفت:« بچه جان! مگر به سرت زده ؟ دنیا!... دنیا!... دنیا دیگر یعنی چه ؟ دنیا همین جاست که ما هستیم ، زندگی هم همین است که ما داریم»...

آنچه خواندید قسمتی از کتاب ماهی سیاه کوچولو نوشته صمد بهرنگی بود. حالا می خواهیم با هم نوشته ای را بخوانیم از یک استاد دانشگاه هاروارد که کتاب ژنتیک نوآوری را نوشته است:

⭕️اسیر مرزهای فیزیکی نشوید. از یک کشور جدید دیدن کنید. یا در آن زندگی کنید. به یک محیط جدید مانند حوزه‌های کاری متفاوت در شرکت خود یا دیگر شرکت‌ها در صنایع مختلف بروید. دنیا را با مشغول شدن به فعالیت های جدید کاوش کنید. به یک فعالیت حرفه ای یا اجتماعی متفاوت از حوزه‌ی کاری معمول خود بپردازید. در سخنرانی کسی که با حوزه‌ی کاری اش آشنا نیستید، شرکت کنید. از یک موزه‌ی غیرمعمول دیدن کنید. وقتی این فعالیت‌های جدید را انجام می‌دهید، با پرسیدن سؤالات مختلف از خود، کمک کنید بر اساس این تجربه‌ جدید، دیدگاه های جدیدی در ذهنتان شکل بگیرد. سؤالاتی مانند: اگر تیم کاری من اینجا بود، برای تولید چیزی جدید، از این تجربه چه میتوانستیم بیاموزیم؟ اگر قرار بود از این محیط جدید چیزی (محصول، فرایند یا...) را انتخاب کنم و با خود به محیط کارم ببرم، چه چیزی می‌توانست باشد؟ تلاش کنید که در طول هر ماه حداقل یک مرز را نادیده بگیرید و از آن عبور کنید.


☑️⭕️تجویز راهبردی:
صمد بهرنگی در سال 1346 به زبان داستان و کریستینسن استاد هاروارد به زبان علمی در سال 2011 هر دو یک چیز را می گویند: آنجا که زندگی می کنی و در آن حوزه ای که کار می کنی و آن چیزی که می بینی تبدیل می شود به چارچوب فکری تو. اگر زیادی در یک جغرافیا، حوزه کاری، رشته تحصیلی بمانی، آن جا کم کم می شود برای تو یک زندان. زندانی بدون میله. زندانی بدون دربان و زندانی بدون شکنجه. اما تمام خاصیت های یک زندان را دارد: محدودیت، تکراری بودن، تنگی و خفه کنندگی، تنهایی و تاریکی.
بنابراین توصیه می کنم همین امروز سه تصمیم ساده بگیرید:
1- یک سخنرانی نامربوط به حوزه تخصصی خود را گوش کنید.
2- یک کتاب نامرتبط با رشته تحصیلی خود مطالعه کنید.
3- یک بازدید مجازی از یک کشور دیگر داشته باشید (مشاهده فیلم ها و مطالعه سفرنامه ها و ...).

فرار از زندان آنقدرها هم سخت نیست. تمام سه کاری که در بالا پیشنهاد کردم به اندازه یک فصل از سریال فرار از زندان از شما وقت نخواهد گرفت اما بیش از آن برای شما بازده خواهد داشت. آزمایش کنید!

دکتر مجتبی لشکربلوکی، معلم دانشگاه

طوفان فکری معکوس


ابزاری جالب برای زندگی شخصی، مدیریت سازمان و کشورداری

احتمالا در مورد طوفان فکری یا بارش افکار و کاربردهای آن در حل مساله شنیده و چه بسا تجربه کرده باشید. این روش با همه جذابیتش ممکن است به بن بست بخورد.

گاهی ایده جدیدی به ذهن مان نمی رسد، گاهی فکر می کنیم که همه راهها را رفته ایم و خلاصه هر از گاهی به دلیلی (گاهی هم چون روش را درست و خوب استفاده نمیکنیم) روش طوفان فکری معکوس کمک موثری در حل مسا له نمی کند. چاره چیست؟

طوفان مغزی معکوس (وارونه) یک ابزار جایگزین و جذاب است. روش آن چیست؟ خیلی ساده: به طور خلاصه در این روش، شما به جای اینکه در پی حل مساله باشید، می خواهید مساله را تشدید کنید. یعنی مساله را بدتر کنید! به عبارتی به جای اینکه مساله را حل کنید، میروید و در جهت حل عکس مساله تلاش می کنید و ایده می دهید!

بگذارید سه مثال در سه سطح مختلف بزنم:
⭕️ در زندگی شخصی می خواهید رابطه خود را با همسر یا پدر و مادر خود خوب کنید. هر چه فکر می کنید راهکاری به ذهن تان نمی رسد. از طوفان فکری معکوس استفاده می کنید. یعنی اینکه از خودتان می پرسید چه کار کنم که این رابطه هر روز بدتر و بدتر شود. آنگاه از بین ایده هایی که بیشترین احتمال و بیشترین تاثیر را دارند را گرفته و برعکس می کنید. یادتان باشد که این قسمت آخر را حتما انجام دهید و گرنه روابط خانوادگی شما هر روز بدتر می شود.

⭕️در اداره سازمان ما با یک مشکل روبرو هستیم: از دست دادن بازار و ریزش مشتریان! می خواهیم ببینیم که چطور از ریزش مشتریان جلوگیری کنیم. بنابراین مساله را عکس میکنیم: چطور کار کنیم که همه بخواهند خرید از محصولات سازمان ما را رها کنند؟

⭕️در کشورداری با مساله جذب سرمایه گذاران خارجی روبرو هستیم. چرا که آن ها کشورهای دیگر را به ما ترجیح می دهند و ما می خواهیم کشوری جذاب برای آنان باشیم. مساله را معکوس می کنیم: چه کنیم که اصلا هیچ سرمایه گذار خارجی به ایران نیاید؟

جالب این جاست که در فهرست پیشنهادهایی که برای حل عکس مساله (تشدید مساله) مطرح شده اند، کارهایی را می بینید که همین الان در زندگی/سازمان/کشور انجام میشوند. یعنی میبینید که شما کارهایی میکنید که دارند مساله را تشدید می کنند.

چند توصیه کلیدی:
درست مثل طوفان مغزی معمولی، اینجا هم باید ایده ها را ثبت کنید
جلوی بروز هیچ ایده را نگیرید، خنده دار بودن ایده ها مانع از بررسی و توجه به آنان نیست.
سعی کنید لیست بلند را به لیست کوتاه تبدیل کنید شما نمی توانید همزمان چند هندوانه بردارید.

شبکه استراتژیست
X