چرا قدرتمندان احمق می شوند!


(پارادکس قدرت و سه تجویز راهبردی)

یک عصب‌پژوه در دانشگاه مک‌مستر آزمایشی انجام داد. سرِ دو دسته (افراد قدرتمند و افراد نه‌چندان قدرتمند) را زیر دستگاه تحریک مغناطیسی مغز قرار داد. نتیجه جالب بود. او دریافت قدرت در افرادی که احساس قدرت می کنند فرآیند عصبی خاصی به‌نام بازتاب را مختل می‌کند. چیزی که مبنای فهم و درک دیگران است و این باعث می شود که قدرتمندان در دیدنِ مسائل از نگاه دیگران ناتوان می‌شوند. یکی از دانشمندان این مساله را «پارادوکس قدرت» نام گذاری کرده: ما به خاطر یک سری توانمندی ها، قدرتمند می شویم اما زمانی که قدرتمند می شویم بخشی از توانایی‌هایی خود را از دست می‌دهیم.

تا به حال فکر می کردیم که قدرت فساد می آورد ظاهرا داستان عمیق تر از این حرف هاست. یافته های دانشمندان نشان می دهد که قدرت، حماقت نیز می آورد. پژوهشگر دیگری که استاد روانشناسی دانشگاه برکلی است، پس از سال‌ها تلاش آزمایشگاهی به این نتیجه رسیده است: آزمایش‌شوندگان قدرتمند (احساس قدرت می کنند) چنان عمل می‌کنند که گویی ضربۀ مغزی خورده‌اند!

در یک مطالعه در سال ۲۰۰۶، از شرکت‌کنندگان خواسته شد تا حرف E را روی پیشانی خود جوری ترسیم کنند که دیگران آن را ببینند، کاری که مستلزم آن است که خود را از دیدگاه مشاهده‌گر ببینید. آن‌هایی که خود را قدرتمند احساس می‌کردند، سه برابر بیشتر احتمال داشت که حرف E را برای خودشان درست رسم کنند، و برای دیگران وارونه. آزمایش‌های متعدد دیگر نشان داده است که افراد قدرتمند در تشخیص احساس انسان‌ها در یک عکس، یا دریافتن اینکه همکاران چگونه یک اظهارنظر را تفسیر خواهند کرد، عملکرد ضعیفی دارند. افراد قدرتمند «از شبیه‌سازی تجربۀ دیگران» نا توان می شوند و در نهایت به چیزی منجر می‌شود که «کمبود فهم دیگران و همدلی» ‌نامیده می شود (فصلنامه ترجمان).

☑️⭕️تجویز راهبردی:
ظاهرا قدرت منشا مشکلات جدی است. از طرفی این جهان، تنیده در قدرت است، با قدرت است که کارها پیش می رود. اصلا روزنامه ها، جنبش ها و احزاب تلاش می کنند که افراد  خاصی قدرت را به دست بگیرند. بنابراین قدرت را نمی شود از سازوکار این جهان حذف کرد. پس چه می توان کرد؟
اول این نکته را توضیح بدهیم که قدرت بدان معنا نیست که ما وزیر و وکیل باشیم. معلم مدرسه هم صاحب قدرت است. پدر یا مادر نیز صاحب قدرت است. مربی تیم فوتبال هم صاحب قدرت است. راننده اتوبوس هم صاحب قدرت است. قدرت همه جا هست. بچه ای که رستوران امشب را تعیین می کند هم صاحب قدرت است. تقریبا کسی را نمی شناسم که در معرض این مساله نباشد. قدرتمندی ناشی از مقام یا مرتبه نیست بلکه یک حالت و تجربه ذهنی است. تجربه ذهنی ای که حتی می تواند ناشی از نشستن پشت فرمان یک ماشین باشد (کاملا به شما احساس قدرت می دهد). بنابراین ما همه در معرض حماقت و فساد ناشی از قدرت هستیم. سه تجویز زیر قابل پیشنهاد است:

1-بازگشت ذهنی به گذشته معمولی: قدرت یک حالت ذهنی است. بنابراین اگر زمانی را به خاطر بیاورید که احساس قدرتمندی نمی‌کردید، مغزتان می‌تواند با واقعیت ارتباط برقرار کند. پس هر از گاهی خاطراتی را مرور کنید که  در آن زمان قدرتمند نبودید.
2-در انتخاب اطرافیان دقت کنید. بر اساس متون مذهبی اگر قدرتمند هستید باید کسانی را برای همراهی خود انتخاب کنید که تندترین و صریح ترین زبان را نسبت به شما دارند. تجربه شخصی من نشان می دهد همین نکته کوچک بسیار راهگشاست. هر چه شما قدرتمندتر نیازمند اطرافیان مستقل تر، شجاع تر و منتقدتر که متاسفانه ...
3-گاهی جای تان را با زیردستان (افراد فاقد قدرت در آن مساله) عوض کنید. مثلا رانندگی را به فرد دیگری بسپارید. تصمیم گیری را به افراد دیگر تفویض کنید. آن موقع تازه می فهمید که وقتی دیگران بدون ملاحظه اعمال قدرت می کنند چه حالی به انسان دست می دهد.

بررسی احوال اقوام پیشین نیز این موضوع را تایید می کند. فرعون و آل فرعون بدون استثنا تمام نه نشانه فرستاده خدا را انکار کردند، یا دروغ خواندند یا جادو، یا حوادث اتفاقى! [این انکار نشانه حماقت ناشی از قدرت است] و درانتها نیز مقهور قدرت الهی و در هم پیچیده شدند. لازم نیست فرعون باشیم (صاحب قدرت). پیروی از قدرت نیز می تواند گرفتارکننده باشد. فرعون نمی تواند برده بسازد این برده ها هستند که فرعون می سازند. همه ما وظیفه داریم قدرت را مهار کنیم چه خود صاحب آن باشیم چه در معرض آن.
جامعه ما برای پیشرفت نیازمند قدرت نظام مندست. به همین جهت همه ما باید قدرت بدون حماقت را تجربه و تمرین کنیم. پیشرفت از ما و خانه های ما آغاز می شود.

دکتر مجتبی لشکربلوکی

از کشورداری کلنگی تا کشورداری دیجیتال


دولت مردان ایران یک هفته بروند استونی با خانواده به پول بیت المال!

شاید اسم کشور استونی را نشنیده باشید و یا اصلا به آن فکر نکرده باشید. اما آستونی «آینده جهان» است! چرا که اولین کشور تماما دیجیتال دنیاست. ممکن است بپرسید کشور تمام دیجیتال یعنی چه؟ آن را در هفت تصویر توضیح می دهم:

یک: به هرشهروند استونی در لحظه تولد یک کد دیجیتال ۱۱رقمی می دهند که تا پس از مرگ با وی همراه است: این کد جایگزین کارت ملی، شناسنامه، کارت بانکی و دفترچه بیمه است. مقایسه کنید با ما که هر اداره ای که می رویم هم کارت ملی باید همراهمان باشد هم شناسنامه به همراه سایر مدارک! البته کپی از پشت و رو فراموش نشود!

دو: با ورود به پایتخت استونی با پدیده ای عجیب روبرو می شوید: اینترنت بی‌سیم مجانی‌ در سراسر شهر برای همه. در سال ۲۰۰۰ استونی اولین کشور جهان بود که دسترسی به اینترنت را مثل دسترسی به غذا و سرپناه جزو حقوق اولیه انسان ها قلمداد کرد اینترنت مانند آب و غذا و سرپناه اهمیت دارد. جالب است بدانید این کشور در سال 1991 مستقل شد و در آن زمان فقط نیمی از مردم تلفن داشتند آن هم با دسترسی محدود!

سه: امضای دیجیتال به اندازه امضا روی کاغذ ارزش دارد. پرکردن فرم‌های مالیاتی، بازکردن حساب بانکی، دریافت وام، یا حتی تاسیس شرکت کاملا غیرحضوری و مبتنی بر هویت دیجیتال و با امضای الکترونیک است. مدیر شرکت سرمایه‌گذاری فاندربیم می‌گوید: من شرکتم را ۲۰ دقیقه‌ای تاسیس کردم! اصلا از خانه بیرون نرفتم! ما تا حالا کارمندان اداره مالیات را ندیده‌ایم. همه‌چیز اینجا آنلاین است.

چهار: استونیایی‌ها اولین ملت دنیا بودند که در سال ۲۰۰۵ در انتخابات آنلاین شرکت کردند. وقتی خبرنگاری از رئیس‌جمهور سابق استونی پرسید در انتخابات کجا رأی خواهد داد، با تعجب گفت: در خانه، پای کامپیوتر! به کمک همان کد ۱۱ رقمی تقلب در این سیستم امکان ندارد. مقایسه کنید با ما که در همین انتخابات اخیر چهار ساعت پای صندوق ماندیم و چندین میلیون از رای دادن باز ماندند.

پنج: همه چیز به کد یازده رقمی وصل است. بنابراین خیلی از کارها ساده می شود: مثلا پر کردن فرم آنلاین مالیاتی در استونی ساده‌تر از چیزی است که فکر می‌کنید و فقط چند دقیقه طول می‌کشد. بعد از وارد کردن کد دیجیتال و رمزتان وارد صفحه‌ای می‌شوید که اطلاعات مالی‌تان در سال گذشته به صورت خودکار جمع آوری شده و فقط شما آن ها را کنترل می کنید و تغییرات لازم را انجام می‌دهید و دکمه «بفرست» را می‌زنید. تمام! مشهور است که نخست‌وزیر سابق استونی اوراق مالیاتی‌اش را در فرودگاه در لپ تاپش پر کرد.

شش: در استونی یک کارآفرین می تواند شرکت خود را بدون هر گونه کاغذبازی اداری و تنها از طریق کامپیوتر خود در خانه به ثبت برساند. رکورد ثبت شرکت در این سیستم ۱۸ دقیقه است.

هفت: استونی اولین کشوری است که شهروندی الکترونیک را به مردم خارج از کشور ارائه داد. با ایده کشور بدون مرز حتی شهروندان دیگر کشورها نیز می‌توانند برای اقامت الکترونیک اقدام کنند. آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان نیز از جمله کسانی است که دارای این شهروندی است. با این طرح یک کارآفرین استرالیایی می تواند بدون حضور در این کشور، شرکتش را ثبت کند، حساب بانکی باز کند و با یک دفتر مجازی شرکتش را اداره کند.

☑️⭕️تجویز راهبردی:
دراین ارتباط دو تجویز می توان داشت: اولی برای شهروندان و دومی برای دولتمردان
1- برای شهروندان: دیر یا زود ایران و جهان شبکه ای تر و دیجیتالی تر خواهد شد. در این میان آنانکه سواد دیجیتالی ندارند مانند کسانی هستند که با تیر و کمان به جنگ تیربار می روند. همان قدر که چنین جنگی خنده دار است، عدم تسلط به مهارت های دیجیتالی فردا تاسف بارست.

2- برای دولتمردان: تمام اعضای کابینه به علاوه معاونین تمام وزرا، تمام نمایندگان مجلس و تمام مدیران ارشد قوه قضائیه به پول بیت المال همراه تمام خانواده هایشان یک هفته بروند استونی. باور دارم این هزینه نیست. یکی از بهترین سرمایه گذاری هاست. بعد از این سفر دیگر امضا دیجیتال، انتخابات الکترونیک و ... ترس آور نخواهد بودو اینهمه کپی گرفتن از شناسنامه و کارت ملی بابت هر کاری نخواهیم داشت

وقتی استونی در عرض یک دهه از کشورداری کلنگی به کشورداری دیجیتال رسیده است چرا ما نتوانیم؟ دقت کنیم که ایران پتانسیل فوق العاده ای برای رشد جهشی در زندگی دیجیتالی دارد. نمونه اش اینکه ما رکوردار سرشماری اینترنتی در جهان هستیم. جوانان پرشور ، متخصصان کاربلد و اشتیاقی وصف ناشدنی برای پیشرفت. اما مهم ترین مانع پذیرفتن پارادایم کشورداری دیجیتال توسط قانون گذاران و دولتمردان است. خداوند فرموده بروید و در زمین سیر کنید. چه بهتر این سیر به سرزمین هایی باشد که همراه با عبرت باشد نه صرفا لذت. سرزمین هایی از جنس آینده

دکتر مجتبی لشکربلوکی

تراژدی میان مایگی و یافتن منطقه طلایی


بیست سال پیش جمله ای را خواندم که نه معنای آن را به خوبی درک کردم و نه اهمیت آن را. اکنون بعد از دو دهه زندگی، کار و تجربه با خودم می گویم ایکاش به جای بسیاری از مطالب بی فایده و بی مصرفی که در مدرسه و دانشگاه به ما منتقل کردند کسی پیدا می شد تا این مفهوم را زودتر به ما منتقل می کرد و آن جمله این است: سعی نکن از دیگران بهتر باشی یا شبیه به دیگران باشی،  تلاش کن تا بهترین خویشتن خویش باشی.

بگذارید با یک مثال این جمله را توضیح دهم: قرمه سبزی هم طعم  و بوی خودش را دارد و هم خواص ویژه اش را، همین طور قیمه و فسنجان و کوکو و ... حالا اگر همه این ها را با هم در یک ظرف مخلوط کنیم. این ترکیب نه طعم مناسبی دارد و نه تصویر زیبایی.  
تا پیش از این چهار ظرف غذا داشتیم که هر کدام رنگ، بو و طعم خاص خود را داشت اما اکنون چه داریم؟ چهار ظرف شبیه به هم که هیچ کدام نه زیباست، نه ویژه و البته هر چهار ظرف رنگ و بوی و طعم شان شده است شبیه به هم.

ما انسان‌ها در زندگی وقتی کلیشه‌ای رفتار می‌کنیم، آرام آرام همینگونه می‌شویم، با اینکه روز اول که هرکدام دنیا آمده‌ایم طعم و بوی اختصاصی خودمان را داشتیم، آرام آرام هم‌رنگ دیگران می‌شویم و یکتایی و یگانگی خود را از دست می‌دهیم و می شویم متوسط جامعه و اطرافیان. این حالت را «میان‌مایگی» می نامند. همه حد متوسطی از همه‌ انسان‌ها را پیدا می‌کنیم و به تدریج «یکتایی» خود را از دست می‌دهیم و دچار میان‌مایگی می‌شویم.
جالب اینجاست که این نکته هم مورد اشاره فیلسوفان اگزیستانسیالیست است و هم برخی از عرفا که گفته اند در تجلی، تکراری نیست و هر کدام از ما انعکاسی ویژه از خداوندیم‌.

میان مایگی و متوسط بودن یعنی اینکه ما از تحقق خودمان رویگردان شده‌ایم و داریم چیز دیگری را که خودمان نیست، محقق می‌سازیم. به معنای دیگر، ما خودمان را زندگی نمی‌کنیم، بلکه «دیگران» را زندگی می کنیم.

☑️⭕️تجویز راهبردی:
منطقه طلایی اختصاصی خود را بیابید: چه در کار و چه در تحصیل و چه در زندگی حوزه هایی را انتخاب کنید که سه ویژگی را همزمان داشته باشند:

۱: علاقه مندی و شور و شوق درونی نسبت به آن دارید. خاطرات یک رهبر ارکستر را گوش می کردم می گفت اولین باری که در پنج سالگی از سر کنجکاوی انگشتم را بر دکمه پیانو گذاشتم موجی در فضا منتشر شد و من از آن روز موسیقی را رها نکردم.

۲: توانمندی ویژه: خداوند به هر کدام از ما یک استعداد ویژه داده است. یکی می شود تئوریسین نسبیت (انیشتین) و دیگری می شود مینیاتوریست تکرارنشدنی(استاد فرشچیان). نه انیشتین می توانست فرشچیان شود و نه برعکس.

۳: ارزشمندی: حوزه ای که با ارزش های شما همخوانی داشته باشد و همچنین برای جامعه خلق ارزش کند.

منطقه ای که علاقه مندی،  توانمندی و ارزشمندی شما با هم همپوشانی داشته باشند می شود منطقه طلایی و اختصاصی شما.

خداوند فرموده است شما را تنها و یکتا خلق کردیم و تنها و یکتا نیز به سوی من بازمی گردید. یافتن منطقه طلایی باعث می شود همانگونه که خلقت ما بی همتا بوده، زندگی مان نیز ویژه باشد و نه تکرار مبتذل زندگی دیگران. "بی نظیر" زندگی کنیم و فقط تلاش کنیم از خودمان بهتر شویم.

دکتر مجتبی لشکربلوکی

تکنیک شاه ماهی سرخ


به این جمله دقت کنید! من نباید جریمه‌ شوم. پلیس هم به جای اینکه به کار اصلی اش بپردازد یعنی جیب زن ها و معتادها را از خیابان جمع کند، می آید سراغ من که در یک خیابان خلوت به جای 80 کیلومتر 85 کیلومتر بر ساعت سرعت داشته ام آن هم برای اینکه به کلاسم برسم. ببینید با دانشگاهیان چه برخوردی می کنند در حالی که جیب زن ها آزادند.

در این استدلال از تکنیک شاه ماهی سرخ برای فریب/مغالطه استفاده شده است. موضوع اصلی چیست؟ جریمه به خاطر خلافی که مرتکب شده. اما این جا پلیس سرزنش می‌شود که چرا کار اصلی‌اش را انجام نمی‌دهد. اما کار اصلی اش از نظر گوینده فریب کار چیست؟ یک موضوع کاملا نامربوط: مشکلاتی که در جامعه وجود دارد به نام جیب زن ها و معتادها.
شاه‌ماهی سرخ یک استدلال مغلطه‌آمیز است که سازوکارش بر اساس پرت سازی حواس متکی است. در این تکنیک مرکز توجه منحرف می‌شود و توجه افراد به موضوعات نامرتبط کشانده می شود.

اصطلاح شاه ماهی سرخ از کجا آمده است. شاه‌ماهی سرخ ظاهرا اسم عجیبی است. اما داستان این است که این ماهی بوی شدیدی دارد و شکارچیان پی برده اند که باعث می‌شود جایی که بوی آن بپیچد، سگ‌های شکاری نتوانند بوهای ضعیف‌تر (مثلا خرگوشی که در جستجوی آن است) را دنبال کنند. تکنیک فریب شاه‌ماهی سرخ هم همین کار را می‌کند؛ یک موضوع بی‌ربط اما جذاب را وارد استدلال می‌کنند تا توجه را از موضوع اصلی منحرف کند. در این حالت مخاطبان ممکن است مسیر غلطی را دنبال کنند. اصطلاح نعل وارونه در زبان فارسی نیز به این شگردی برای رد گم کردن اشاره دارد. نعل را که به صورت وارونه به پای اسب بزنید، اثری که بر روی جاده‌ می‌گذارد، جهتی خلاف جهت واقعی حرکت را نشان می‌دهد.
 
مراحل تکنیک فریب شاه‌ماهی سرخ این‌ است:
۱. زمانی که موضوع اول مطرح است.
۲. موضوع  دوم که ربطی به موضوع الف ندارد اما ظاهرا ربط دارد و البته جذاب و حواس ربا [مانند دل ربا] است وارد بحث کنید.
۳. موضوع اول را فراموش کنید و بحث بر سر موضوع دوم را ادامه دهید.
شاه‌ماهی سرخ زمانی بیشترین تاثیر را می‌گذارد که موضوع بی‌ربط دوم، موضوعی باشد که بسیار جذاب (مانند عدالت) یا بسیار حساس (مانند رسوایی جنسی) باشد. به مثال زیر دقت کنید:
نفر اول: رییس جمهور کشور ایکس عملکرد بسیار خوبی دارد و توانسته است میزان اشتغال را در کشور به خوبی بالا برود و سطح رفاه در دوران او به خوبی و به وضوح افزایش پیدا کرده است.
نفر دوم: البته عملکرد یک رییس جمهور باید در ابعاد مختلف دیده شود. متاسفانه این رییس جمهور در افراد فقیر جامعه جایگاهی ندارد. چرا که از یک خانواده ثروتمند است، ماشین و خانه اش بسیار اشرافی است و در ضمن در دوران ریاست جمهوری اش هم یک پرونده فساد جنسی داشته است.
می بینید دوباره شاه ماهی سرخ بدبو در مسیر افکار ما قرار گرفت: اشرافی بودن و لاابالی بودن درست در زمانی مطرح می شود که مساله عملکرد اقتصادی آن مطرح است. اما این دو موضوع آنقدر جذاب (بخوانید آنقدر بدبو) است که تمام حواس ها را پرت می کند.

حالا سعی کنید شاه ماهی سرخ را در این جمله بیابید. پیشنهاد سرمایه گذاری شما در حوزه معدن جذاب است. اما دقت کنید که شرکت سرمایه گذاری آماندا هم که شرکت بدنامی است و در حوزه که ورود کرده یا فساد یا شکست داشته است نیز حوزه معدن را برای سرمایه گذاری انتخاب کرده است.
 
☑️⭕️ تجویز راهبردی:
برای مقابله با تکنیک فریب شاه ماهی سرخ سه گام بردارید:
1- موضوعات فرعی را از موضوعات اصلی تفکیک کنید.
2- تاکید کنید که ما می خواهیم در این جلسه/گفتگو/مناظره در مورد موضوع اصلی صحبت کنیم و بگویید که موضوعات فرعی در جای خود می تواند مورد بررسی قرار گیرد و ممکن است با اهمیت نیز باشند اما در این جا این موضوع بی ربط است.
3- موضوع اصلی را بر اساس شواهد، مدارک، منطق، استدلال بررسی کنید و سعی کنید از ورود مجدد شاه ماهی های سرخ جلوگیری کنید.

مثلا در مورد رییس جمهور کشور ایکس باید گفت: هدف ما بررسی عملکرد اقتصادی یک دولت است نه موارد دیگر. در ضمن تجربه نشان داده اشرافی بودن یک رییس جمهور ارتباط همیشگی با توفیق اقتصادی یا عدالت اجتماعی ندارد. چه بسا روسای جمهوری که به ظاهر غیراشرافی بودند اما شاخص های عدالت اقتصادی-اجتماعی را بدتر کردند و چه بسیار روسای جمهوری که از خانواده های متمول بودند اما کشورشان عدالت بیشتری را تجربه کرد. همچنین مسایل اخلاقی فردی به ما ربطی ندارند ما به اخلاق اجتماعی مسوولان می پردازیم همچون تحمل مخالفین، شفافیت، پاسخگویی به مردم و رسانه ها و ... بنابراین برمی گردیم به موضوع اصلی بحث یعنی عملکرد اقتصادی.

دکتر مجتبی لشکربلوکی

مایکل جکسونِ توسعه ایران چه کسی است؟


بگذارید اعتراف کنم؛ چندین سال پیش اعتقادی به هنر و ادبیات و موسیقی نداشتم هر چند که خودم به شدت اهل شعر، داستان های کوتاه، کتاب و فیلم بودم (امیدوارم هنرمندان و علاقه مندان به هنر که مخاطب من هستند نرنجند و تا آخر متن را بخوانند). اصلا فکر می کردم که بزرگ ترین کارکرد رمان، فیلم، تئاتر، موسیقی، برنامه های تلویزیونی، سرگرمی است. همیشه فکر می کردم که اگر یک جامعه بخواهد ساخته شود، یک عده آدم نخبه باید وجود داشته باشند که دور هم جمع شوند و دو کار انجام بدهند:
توافق روی موضوعات کلیدی کشور
تفاهم روی اقدامات اساسی ملی
اما زمان گذشت و من با تجربه تر شدم و فهمیدم که یک جامعه شور می خواهد. انرژی می خواهد! فقط عقلانیت کفایت نمی کند. بهترین تصمیمات و زیرکانه ترین اقدامات، در آدمی وجد به وجود نمی آورد و آنگاه بود که فهمیدم هنر چه معجزه ای می کند.
اکنون به جد معتقدم که هنر و ادبیات و به ویژه موسیقی می تواند به صورت غیرمستقیم یک جامعه را بسازد. کمتر شده است که شما یک کتاب را صدبار گوش کنید ولی خود من دست کم برخی از موسیقی ها را بالای صد بار گوش داده ام.

جوان تر که بودم همیشه از خودم می پرسیدم آهنگ های مایکل جکسون چرا این قدر طرفدار دارد؟ چرا که معنی آن ها را نمی دانستم و دنبالش هم نبودم فکر می کردم چیزی شبیه به همان حرف هایی است که ما در موسیقی سنتی و پاپ مان می زنیم. اما بعدها فهمیدم که شعرهای او فوق العاده است. به بخشی از آهنگش که با شور فوق العاده می خواند، دقت کنید:

ما می‌تونیم اوج بگیریم
بیایم روح‌مون رو از مرگ دور کنیم
توی قلبم حس می‌کنم ما همه با هم برادریم
...
روی زخم این دنیا مرهم بذار
و به یه جای بهتر تبدیلش کن
برای خودت برای من
و برای همه‌ انسان ها
جهان رو به دنیایی بهتر بدل کن
برای برای خودت و برای من!

راستش وقتی به معنای این شعر فکر کردم. در دلم از او معذرت خواهی کردم چرا که فکر می کردم که او همه شعرهایش مبتذل و مخدر است. اعترافات من به پایان رسید.

🔘⭕️تجویز راهبردی:
اما پس از اعترافات نوبت این می شود که چه باید بکنیم؟
توسعه علاوه بر عقلانیت، شور، هیجان، احساس و انرژی می خواهد. اما متاسفانه هر چه در موسیقی هایی که پخش می شود و سریال هایی که ساخته می شود و کتاب هایی که نوشته می شود می گردم کمتر می یابم، آثار هنری که نشان از ساختن فردای ایران باشد، نشان از امید داشته باشد و نوید بهبود. کمتر آهنگی شنیده ام که در مورد ساختن دنیا و فردا باشد. من واقعا نمی دانم مایکل جکسون توسعه ایران چه کسی است؟ کسی که ما را به وجد بیاورد و پروازمان دهد.

تنها چراغی که اکنون به خوبی روشن است همین شبکه های اجتماعی است که پر است از جملات و نمامتن های انگیزشی. شاید علتش این باشد که کلی جوان خوش آتیه در این فضا به تولید و توزیع مطلب مشغولند. دست کم تا هنرمندان ما دست به کار شوند هر کدام از ما می توانیم هر روز یک پیام امیدآفرین و انرژی بخش با دیگران به اشتراک بگذاریم.

دکتر مجتبی لشکربلوکی، معلم دانشگاه 

من یک روسپی ام!


در یکی از سریال های بریتانیایی جمله ای بین دو بازیگر رد و بدل شده که برای من تکان دهنده بود:
گریس: تو فکر کردی من یه روسپی ام!!
تامی: همه ما روسپی هستیم گریس! فقط بخش های مختلفی از وجودمون رو میفروشیم.
یکی فکرشو می فروشه، یکی شعورشو، یکی انسانیت ...

بگذارید نکته نهفته در این دیالوگ کوتاه اما بسیار مهم را باز کنم. مشکل از کجا شروع شد؟ ممکن است ریشه این مساله آن باشد که ما بین کار و زندگی تفاوت قایل شدیم. یعنی به این جمع بندی رسیدیم که باید کار کنیم تا پول در بیاوریم و سپس این پول را در جایی دیگر خرج علایق مان کنیم: آفرینش (هنر)، تفریح (ورزش و ...)، معنویت و با هم بودن و رشد فردی. بنابراین سازمان ها جایی شد برای آن که خودمان را بفروشیم. یکی وقتش را، یکی اعتبارش را، یکی دانشش را و یکی ارتباطاتش را و یکی توانش را و در ازای آن پول در بیاوریم و آن را صرف زندگی کنیم. انگار ما کار می کنیم که بتوانیم زندگی کنیم.

اما مساله این جاست که کار به همین جا ختم نشد. عده ای شروع کردند به فروختن چیزهای دیگر یعنی شعور، شرافت، وجدان و انسانیت.
مهندس ساختمانی که ناظر کیفیت ساخت یک بناست و بدون توجه کیفیت ساخت، اسناد را امضا می کند و به این فکر نمی کند که جان 50 نفر انسان به خطر خواهد افتاد، شرافت حرفه ای خود را به پول فروخته است.
پزشکی که علی رغم سوگندی که برای حفظ جان انسان ها خورده است، علاوه بر حقوق مکفی خود جراحی های حیاتی و اورژانسی را منوط به دریافت حق الزحمه ویژه می کند.
مدیری که به خاطر دریافت رشوه، یک پیمانکار بی کیفیت را برای یک طرح مهم انتخاب می کند.
تولیدکننده ای که برای حضور در بازار به هر قیمتی، از مواد اولیه سرطان زا در مواد اولیه خود استفاده می کند.

من جای خدا نیستم. ولی شاید در نزد خدا روسپیان جایگاه بهتری داشته باشند نسبت به کسانی که کم فروشی، دین فروشی، وجدان فروشی و شرافت فروشی می کنند.

🔘⭕️تجویز راهبردی:
اولین نکته این است که نوک پیکان انتقاد را باید به سمت خودمان بگیریم. هیچ بعید نیست که من و تو نیز یک روسپی حرفه ای باشیم. به هزاران توجیه شرافت و شعور و انسانیت مان را می فروشیم.

دومین نکته این است که سعی کنیم کاری را انتخاب کنیم که به آن ذاتا علاقه مند هستیم. اینگونه جلوی خودفروشی را گرفته ایم. ممکن است برای همه این امکان فراهم نباشد که شغل دلخواه خود را بیابیم در این صورت، به کار خود، معنا ببخشیم. بگذارید مثالی بزنم. می شود گفت که دارم آجر روی آجر می گذارم می شود گفت که دارم دیوار می کشم و می شود گفت که دارم مدرسه می سازم. می بینید وقتی به کار خود معنا می بخشید شما روح و توان و زمان خود را نمی فروشید بلکه در یک ماموریت بزرگ و بامعنا، زندگی می کنید. معنابخشی به کار یکی از گم شده ترین امور روزگار ماست.

سومین نکته اینکه بدانیم اگر دیگران روسپی گری می کنند چه روسپیگری کلاسیک (که تن شان را می فروشند) و چه روسپیگری مدرن (که وجودشان رامی فروشند) ما نیز مقصریم. اگر ما به اندازه کافی شفقت بورزیم و مهربانی کنیم و الگو باشیم و آگاهی ببخشیم، تعداد افراد کمتری نیازمند به فروش تن شان می شوند و افراد کمتری به فکر فروش وجودشان می افتند. فراموش نکنیم که ما جانشینان خداوند در روی زمین هستیم.

دکتر مجتبی لشکربلوکی، معلم دانشگاه
X