چرا گنجشک ها در ایران تخم نمی گذارند؟


دانشمندان کانادایی تصمیم گرفتند که دور تا دور تمام قسمت های یک دشت را حصارکشی کنند و راه ورود دشمنان گنجشک ها را ببندند: راکون ها، جغدها، شاهین ها و ... گنجشک ها در امان کامل بودند. بدون هیچ گونه تهدید! اما دانشمندان بلندگوهایی را در برخی نقاط این دشت جاسازی کردند. در گوشه ای از این دشت صداهای معمولی می آمد و در گوشه ای دیگر از این دشت صداهای ضبط شده راکون ها، جغدها و شاهین ها.

نتیجه آزمایش باورنکردنی بود: گنجشک هایی که در بخش صداهای ناخوشایند بودند چهل درصد کمتر تخم گذاشتند و آن تخم هایی هم که گذاشتند کوچک تر بود. از آن تخم های کوچک تر، نسبت کمتری هم به جوجه تبدیل شد. برخی از آن جوجه گنجشک ها هم از گرسنگی مردند. چون پدر و مادرشان جرات نمی کردند برای جستجوی غذا خیلی تقلا کنند (منبع: هنر خوب زندگی کردن).

یک بار دیگر نتایج را مرور کنید:

  • میزان تخم گذاری کمتر.
  • تخم های کوچک تر
  • تبدیل کمتر تخم به جوجه
  • میزان کمتر زنده ماندن همان معدود جوجه های سر برآورده از تخم ها.

تحلیل و تجویز راهبردی:

این حکایت در مورد انسان ها نیز صدق می کند. این آزمایش نشان می دهد که برای تاثیرگذاری بر یک جامعه یا یک سیستم اقتصادی-اجتماعی، نیازی به تهدید واقعی نیست بلکه همان سایه تهدید کافیست. ترس و ابهام به اندازه تهدید واقعی اثرگذار است.

ما دو نوع گنجشک مهم داریم که باید زاد و ولد کنند تا چرخ های این مملکت بچرخد.

  • صاحبان ثروت (گنجشک های سرمایه گذار)
  • نخبگان علمی و فنی (گنجشگ های خلاق)

متاسفانه این روزها آن ها که می توانند می روند (فرار سرمایه و مهاجرت فراگیر نخبگان) و آن ها که می مانند تخم های کمتر و کوچک تری می گذارند و از همان تخم های کمتر و کوچک تر، جوجه های کمتر و ضعیف تری می ماند و بخشی از این جوجه ها نیز می میرند.


سرمایه گذاری در ایران چه شرایطی دارد: میزان ریسک پذیری کمتر، میزان سرمایه گذاری کمتر، تبدیل موفقیت آمیز کم از سرمایه گذاری به کسب وکار و میزان بیشتر مرگ و میر بیشتر کسب وکارها



چه می توان کرد؟

1- مدیران ارشد: دولت و مدیران ارشد وظیفه ندارند که بیمارستان بسازند، جاده بزنند، مدرسه داری، بانک داری و بنگاه داری کنند. وظیفه دولت آن است که چیزی را تولید کند که مردم نمی توانند: امنیت! تصویر مثبت و قابل پیش بینی از آینده مهم ترین خروجی حاکمیت است. اگر این تصویر را بدهید گنجشک های مهاجر برخواهند گشت و تخم های بزرگ تر و بیشتری خواهند گذاشت. آنگاه مدرسه ها، بیمارستان ها، بانک ها و بیمه ها دوباره جان خواهند گرفت. و کار نیاز به هنر دیپلماسی و سیاست گذاری هوشمندانه دارد.

2- اعضای جامعه: وظیفه ما حفظ امید است. اگر در شرایطی باشیم که همه متغیرهای سیاسی و اقتصادی خوب باشد و ما امیدوار باشیم که هنری نیست. امیدواری زمانی معنا دارد و فضیلت است که شرایط دشوار، مبهم و ترس آور است. وظیفه اخلاقی (تاکید می کنم وظیفه اخلاقی) همه ماست که چراغ امید را روشن نگاه داریم. ته دل جوانان را خالی نکنیم. اگر اعتراضی داشتند صبورانه بشنویم و به تخم های گذاشته شده و ثمر نشسته در همین فضا اشاره کنیم. برای من نظام استارت آپی و جوانانی که در شرکت های استارت آپی (نوپا) کار می کنند زیباترین چراغ امید است. هر گاه کسی به من می گوید که کاری نمی شود کرد من هم اسم چند استارت آپ را پشت سرهم ردیف می کنم و می گویم اگر این ها هستند پس هنوز امید هست!

نمی شود آرزو کرد که جغدها و شاهین ها نباشند. این سنت هستی است که دشمنی ها باشند. مهم آن است که ما چگونه هنرمندانه دشمنی ها را تبدیل به دوستی یا حداقل به «دشمنی غیرموثر» کنیم و امنیت و امید ایجاد کنیم. تا شقایق هست زندگی باید کرد!

مجتبی لشکربلوکی

چرا مردم خبرهای پیشرفت کشور را باور نمی کنند؟


هر ساله وقتی نزدیک دهه فجر می شویم، اخبار مربوط به دستاوردها و پیشرفت ها، رسانه ها به ویژه تلویزیون را پر می کند. امسال چون مصادف با چهل سالگی انقلاب نیز هستیم این مساله چندین برابر شده است حتی به گونه ای که بخشی از سوالات برنامه برنده باش (با مجری گری محمدرضا گلزار) نیز در مورد دستاوردهای کشور شده است. اما گوش مردم به این خبرها و گزارش ها بدهکار نیست. چرا مردم باور نمی کنند؟ چرا مردم می گویند این ها دروغ های صدا و سیماست؟

شاید بتوان برای آن چند دلیل برشمرد:

مهاجرت نخبگان و مهاجرت سرمایه (جیب و مغز کشور خالی می شود): مردم پیش خود می گویند که اگر واقعا این دستاوردها جدی است، پس چرا مهاجرت نخبگان و فرار سرمایه از ایران غیرقابل انکار شده است؟ اگر واقعا وضعیت مملکت این قدر رشد کرده است، پس چرا فوج فوج می روند و نمی آیند؟! اگر واقعا این قدر پیشرفت رخ داده چرا ترک ها و گرجی ها و ارمنی ها و اسپانیایی ها به ایران مهاجرت نمی کنند؟

پیشرفت دیگر کشورها: یکی دیگر از دلایلی که مردم خبرهای پیشرفت را باور نمی کنند، پیشرفت دیگر کشورهاست. خاطرم هست سال های دور، تنها دریچه ارتباطی ما جهان بیرون، یک برنامه دیدنی ها بود که جمعه ها پخش می شد و چند سریال خارجی، به واسطه این ها، ما درکی از جهان بیرون پیدا می کردیم. اما اکنون به واسطه دسترسی بی واسطه به رسانه های خارجی و سفرهای خارجی به ویژه به کشورهایی مانند ترکیه، مالزی، سنگاپور، امارات و چین، برداشت این شده است که جهان بسیار پیش رفته است و ما جا مانده ایم.

تلخکامی های سیاسی و اجتماعی: این که ما تولید کننده اول خاورمیانه باشیم کافی نیست. انتظار می رود که در زمینه های سیاسی نیز به سطح بالایی رسیده باشیم. اگر ماجرای سپنتا نیکنام را به خاطر بیاورید، یک نفر که چهار سال نماینده مردم یک شهر بوده. برای بار دوم نیز به او اعتماد می کنند فقط به جرم زرتشتی بودن، عضویتش در شورا معلق شد. خدا را شکر که این ماجرا ختم به خیر شد، ولی با این حال کم نیستند این گونه نگاه های تنگ و محدود. هنوز که هنوز است مساله ورود زنان به ورزشگاه ها حل نشده است. آیا واقعا نمی شود بانوان این سرزمین در ورزشگاه ها حضور پیدا کنند و ما همه متمدنانه برخورد کنیم؟ این تلخ کامی ها باعث می شود که پیشرفت ها کمرنگ و کمرنگ تر شوند.

اختلاف طبقاتی شدید: یکی دیگر از دلایلی که مردم پیشرفت ها را باور نمی کنند، اختلاف طبقاتی شدید است، زن سرپرست خانواری که یک فرزند معتاد دارد و یک فرزند سرطانی و خودش نیز از کار افتاده است و کمک دولت به او به یارانه ۴۵ هزار تومانی و سبد معیشت ۲۰۰هزار تومانی است، چگونه می خواهد پیشرفت ها را باور کند؟

تجویز راهبردی:

مسوولان محترم ممکن است به این جمع بندی برسند که کم تبلیغ شده است! پس باید بیشتر و بیشتر تبلیغ کنیم. اما بهتر است کمی ریشه ای تر به این مساله بنگریم. این جا دیگر شجاعت می خواهد. یک بار دیگر به استراتژی های ۴۰ساله اخیر کشور نگاه کنیم و از خود بپرسیم آیا زمان آن نرسیده است که تغییری در آن ها بدهیم؟ صادقانه به این ۳ سوال پاسخ دهیم

۱- در دهه های اخیر کدام کشور توانسته است در شرایط عدم قطعیت منطقه ای و بین المللی است رشد جدی کند؟ از بین ۱۹۵ کشور دنیا، کدام کشور در فضای عدم اطمینان، به توسعه رسیده است؟

۲- در دهه های اخیر مدام سعی کرده ایم که همه چیز را از دولت بخواهیم، مدرسه، دولت! بیمارستان، دولت! سد، دولت! جاده؛ دولت! مرغ؛ دولت! تخم مرغ؛ دولت! زمان آن نرسیده است که به سازوکار بازار اعتماد کنیم و نترسیم از اینکه بخش خصوصی بزرگ و قدرتمند شود؟

۳- در دهه های اخیر، همواره به خاطر نداشتن اطلاعات از خانوارها، از همه به یکسان حمایت کرده ایم، به همه ۴۵ هزار تومان داده ایم، به همه ۲۰۰ هزار تومان سبد کالایی داده ایم. چرا نباید یارانه سرپرست خانوار از کار افتاده با یارانه یک پزشک متخصص جراح قلب یکی باشد؟ ظلم و ناکارآمدی از این بزرگ تر!

در جاده اشتباه، اگر شما راننده را عوض کنید یا ماشین مدل بالاتر بخرید، یا اینکه به جای بنزین، بنزین سوپر بزنید یا بیشتر گاز بزنید، هیچ کدام، تاکید می کنم هیچ کدام، شما را به مقصد بهتری نخواهد رساند. نمی گویم که تمام مسیری که ما رفته ایم اشتباه بوده است، که قطعا نبوده است. که اگر بود ما به این دستاوردها نمی رسیدیم، اما برای تبدیل این دستاوردها به رفاه و عدالت باید برخی جاده ها را عوض کرد. با اقتصاد دولتی-رانتی، نظام رفاهی_حمایتی کور و فضای عدم اطمینان نسبت به آینده نمی توان پیشرفت کرد؟

مجتبی لشکربلوکی

قورباغه ات را گاز نزن! قورت نده! فقط خط مرگ تعیین کن!



کنت دو گوبینو سفیر فرانسه در ایران، که مشاهده گری تیزبین بود، کتابی نوشت به عنوان: سه سال در ایران. در بخشی از کتابش نوشت: ایرانیان ساعت تعیین نمى‏ کنند. مى‏ گویند عصر مى‏ آیم و گاه میزبان را از ساعت  ۳ تا ۸ منتظر مى‏ گذارند. لندور انگلیسی که در اوایل قرن بیستم از ایران بازدید داشته در خاطراتش می نویسد: در هیچ جای جهان مثل ایران وقت بی ارزش نیست. ایرانی باید فرصت داشته باشد تا در کاری فکر کند.

خلاصه آنکه اگر در سراسر هستی، وقت طلاست، در ایران عجله و تعیین وقت کار شیطان است و چو فردا شود فکر فردا کنیم!
 
یکی از مدیران ارشد در کشور ما تابلویی زد که تعداد روز مانده به اتمام پروژه (طبق برنامه) را نشان می داد. فرض کنید که این تابلو (در بدترین حالت) هزینه ای معادل با روزانه ۴۰ میلیون داشت. یعنی سالانه ۱۵ میلیارد تومان دود می شد و می رفت هوا. اعتراض های زیادی به این کار صورت گرفت. اما واقعیت آن است که کار وی درست بوده است و آن ۱۵میلیارد تومان دود نشد و نرفت هوا بلکه سرمایه شد و نشست روی زمین. بیشتر توضیح می دهیم. کمی صبر کنید.

هر سال بیش از ۱.۵ میلیون نفر در سراسر دنیا در مسابقه های دوی ماراتن شرکت می کنند. بیش از نیمی از این افراد برای اولین بار در زندگی خود به این تجربه جالب دست می زنند. یکی از انگیزه های غالب برای شرکت در دوی ماراتن «به چالش کشیدن مرزهای توانمندی خود» است. اما نکته جالبی که مطالعه دو پژوهشگر کنجکاو نشان داد این بود که افرادی که در یک سال پایانی اتمام دهه عمر خود هستند (یعنی ۲۹ ساله، ۳۹ ساله، ۴۹ ساله و …) دو تا سه برابر  بیشتر از افرادی که در سالهای قبل یا بعد از این سال پایانی هستند (یعنی ۲۸ یا ۳۱ ساله) در دوی ماراتن شرکت می کنند. این پدیده تحت عنوان «تاثیر نقاط پایانی» شناخته می شود.

به عبارت ساده تر زمانی که به نقاط پایانی یک دهه از عمر خود نزدیک می شویم یا به نقاط پایانی یک پروژه نزدیک می شویم احساس از دست دادن بخش مهمی از فرصتهای زندگی در ما موجی از انرژی و انگیزه برای انجام کارهای چالشی تر ایجاد می کند. جالب اینکه بسیاری از این نقاط پایانی صرفا «قراردادی» هستند و ذاتا اثر خاصی ندارند. مثلا واقعا بین ۳۶ سالگی و ۳۹ سالگی واقعا چه تفاوتی وجود دارد؟


تحلیل و تجویز راهبردی:

چگونه می توان با به کارگیری نقاط پایانی، سه حوزه زندگی، کسب وکار و کشورداری خود را بهبود دهیم؟
1: فرجام سازی: گفته شد که نقاط پایانی صرفا قراردادی هستند بنابراین نباید منتظر آن ها نشست بلکه باید آن ها را خلق کرد. هر کاری را به قطعات متعدد تبدیل کنید. از پروژه گرفته تا عمر، از ساختن خانه گرفته تا یک نبرد انتخاباتی. برای شروع می توانید از فعالیتهای ساده روزانه شروع کنید. هر کاری را که می خواهید انجام دهید را می توانید به قدمهای کاری بین ۳۰ تا ۴۵ دقیقه بشکنید و در انتهای هر قدم یک استراحت یا وقفه (ولو به صورت ذهنی) داشته باشید. با این کار در طول یک روز کاری بیش از ۸ نقطه پایانی تعریف می کنید که هر کدام انرژی و انگیزه ما را برای اتمام یک قسمت از کار افزایش می دهند.

2: نقاط پایانی با زمان مشخص معنا پیدا می کنند. ایمیلی دریافت می کنید که از شما خواسته است فرمی را تکمیل کنید، یا در مورد گزارشی نظرتان را بدهید، یا در خصوص مساله ای تصمیم تان را اعلام کنید. اما زمان مشخصی برای این کار مطرح نشده است. مطالعات مختلف نشان می دهد که احتمال تکمیل کارهایی که خط مرگ یا خط پایان (Deadline) مشخص و معقولی ندارند ۲۵ تا ۵۰% کمتر از حالتی است که یک خط پایان مشخص برای آنها تعیین شده است. به عنوان نمونه افرادی که از آنها خواسته شده است که تا فرم اهدای عضو خود را تا دو هفته دیگر تکمیل کنند بیشتر از حالتی است که این درخواست بدون زمان مشخصی مطرح شده باشد. خط پایان نباید مبهم باشد: به جای اینکه بگویید کار را تا «اواخر ماه» یا «چند هفته آینده» تحویل بدهید، سعی کنید که یک تاریخ مشخص و در صورت نیاز یک ساعت مشخص را تعیین کنید. مثلا ترامپ از ماه ها قبل ۴ نوامبر را تاریخ عملی کردن تحریم های جدید معین کرده است. یکی از بدترین حالتهای تعریف خط پایان این است که بگویید «در اسرع وقت»! یا «در اولین زمان ممکن». بنابراین به قول آن نویسنده (برایان تریسی) لازم نیست قورباغه تان را اول صبح قورت بدهید. فقط کافیست یک پروژه یا وظیفه دشوار را قطعه قطعه کنید و برایش خط پایان تعریف کنید. 

اگر آن هزینه ۱۵ میلیارد تومانی باعث شده باشد که پروژه ۱۰۰۰ میلیاردی فقط ۱۰۰ روز زودتر به نتیجه برسد آن تابلو، هزینه نبوده است بلکه به وضوح سرمایه گذاری بوده است. به ویژه در کشوری مانند ایران که عجله کار شیطان است و عصر می آییم بین ساعت سه تا هشت!

نوشته مشترک محمد حسین رضازاده و مجتبی لشکربلوکی

پدیده توهم ژرفای تبیینی و سه تجویز راهبردی


دو تن از استادان علوم شناختی دانشگاه کلرادو کتاب خود را با سیفون دستشویی شروع کرده اند! در پژوهشی در دانشگاه ییل از شرکت کنندگان خواسته شد تا به خود امتیاز بدهند که چقدر از ابزارهای روزمره از جمله دستشویی‌ها و سیفون سر در می آورند. بعد از اینکه به خودشان امتیاز دادند، از آن‌ها خواسته شد تا توضیحاتی گام‌به‌گام و دقیق از نحوه کار کردن ابزارها از جمله سیفون بنویسند و دوباره درباره میزان آگاهی خود به خودشان امتیاز بدهند. این کوشش ناآگاهی دانشجویان را برای خودشان آشکار کرد، زیرا ارزیابی آن‌ها از خودشان کاهش یافت. فهمیدند دستشویی‌ پیچیده‌تر از آن چیزی است که به نظر می‌رسد.

این پدیده را «توهم ژرفای تبیینی» یا به عبارت ساده تر «توهم عمق فهم» می‌نامند. آنچه ما فکر می کنیم که می دانیم به‌مراتب بیش از میزان واقعی دانسته‌هایمان است. چرا چنین چیزی رخ می دهد؟ وجود دیگران! بگذارید بیشتر توضیح بدهم: درباره دستشویی خانه مان، فرد دیگری آن را به نحوی طراحی کرده که می‌توانیم آن را به‌راحتی به کار گیریم. خیلی از مسایل است که دیگران برای ما انجام می دهند و ما می توانیم به راحتی از آن استفاده کنیم. ما بر تخصص یکدیگر تکیه کرده‌ایم. آن‌چنان به‌خوبی با یکدیگر همکاری می‌کنیم که به‌سختی می‌توانیم بگوییم فهم خودمان کجا پایان می‌یابد و فهم دیگران کجا آغاز می‌شود. انگار مرز مشخصی بین دانش و فهم ما وجود ندارد. یکی از پیامدهای تقسیم کار آنست که بین دانش یک فرد با ایده‌ها و دانش دیگران مرز مشخصی وجود ندارد.

حالا اگر توهم عمق فهم ما فقط محدود به سیفون بود، مساله ای نبود. کار آنجا مشکل پیدا می کند که ما درباره زمین و زمان با اعتماد به نفس صحبت می کنیم: پیامدهای انتخاب ترامپ، قراردادهای نفتی و جنگ های منطقه و اف ای تی اف (مرتبط با پولشویی). به این آزمایش دقت کنید: در سال ۲۰۱۴ کمی پس از آنکه روسیه منطقۀ تحت حاکمیت اوکراین، یعنی شبه‌جزیرۀ کریمه، را ضمیمۀ خاک خود کرد. از پاسخ‌دهندگان پرسیده شد از دیدگاه آن‌ها آمریکا چگونه باید واکنش نشان دهد و همچنین آیا آن‌ها می‌توانند اوکراین را روی نقشه مشخص کنند. نتیجه شگفت آور بود! شرکت کنندگانی که اوکراین را بر روی نقشه خیلی دورتر از محل واقعی‌اش مشخص می‌کردند، با احتمال بیشتری از مداخلۀ نظامی پشتیبانی می‌کردند. متوسط فاصله مکانی بین آنجا که اوکراین بود با آن جا که پاسخ‌دهندگان مطمئن و البته ناآگاه اشاره می کردند تقریباً مساوی فاصلۀ بین کی‌یف تا مادرید بود (فصلنامه ترجمان).

☑️⭕️تجویز راهبردی:
در مقابل چنین توهمی چه باید کرد؟
1- در مورد هر چیزی که نظر مثبت یا منفی داریم بکوشیم ابعاد و پیامدهای آن را تشریح کنیم. مثلا اگر فرضا با برجام مخالف یا موافقیم. خود را موظف کنیم که نیم ساعت به صورت روشن و شفاف پیامدهای اجرای آن را تشریح و تحلیل کنیم. آزمایش ها نشان داده  وقتی چنین تمرینی انجام می دهیم، ما خود به خود متوجه توهم ژرفای تبیینی خود می شویم.

2- مواظب باشیم به یک جمع خطرناک تبدیل نشویم. چون آگاهی های ما بی مرز است. ممکن است من در مساله اول به دیدگاه شما اتکا می کنم و شما در موضوعی دیگر به دیدگاه من. حال اگر در مساله اول مبتنی بر توهم ژرفای تبیینی به یک باور بی پایه اعتقاد داشته باشم، شما هم که نیز به من اتکا کرده اید باورمند به یک باور اشتباه می شوید. نفر سوم و چهارم هم اضافه خواهد شد و ما تبدیل می شویم به جمعیت متوهم خطرناک! جمعیتی که نمی داند اما فکر می کند که می داند و در ناآگاهی خود نیز اجماع دارد. این جمع، خیلی خطرناک است. چه باید کرد؟ در باورهای مهم از یکدیگر چهار چیز بخواهیم: 1) شواهد و مدارک، 2) استدلال مبتنی بر آن شواهد و مدارک و 3) عدد و رقم و 4) محاسبه مبتنی بر آن اعداد و ارقام. تجربه شخصی خود من این است که در بیش از 50 درصد مواردی که درخواست این چهار مورد را کرده ام پاسخگویان نتوانسته اند من را قانع کنند و من به بی پایه بودن باورهای آنان پی بردم و بی مورد به آنان اتکا نکردم. تجربه بسیار لذت بخشی است حتما آن را انجام دهید البته دقت کنید که ادب را رعایت کنید قرار نیست ما دیگران را خیط کنیم. آرام، مودبانه، غیرمستقیم و منطقی این چهار مورد را طلب کنید. نتایج شگفت آور است.

3- با نمی دانم راحت باشید! ما آدم ها نمی توانیم خلا را تحمل کنیم. وقتی راجع به چیزی نا آگاه هستیم بی قرار می شویم و دوست داریم سریع این خلا اطلاعاتی را پر کنیم. بنابراین به هر اطلاعات و اظهارنظر بی پایه و باپایه ای دست می اندازیم که خودمان را از خلا نجات بدهیم.
اینجاست که این ایده درخشان نهفته در کلام خداوند را بیشتر می فهمم: بشارت باد به کسانی که سخنان را می شنوند و بهترین شان را پی می گیرند! هر چه می گذرد به اهمیت این آیه بیشتر ایمان می آورم.

دکتر مجتبی لشکربلوکی

آتنا دخترم بود و قاتلش برادرم!


خرداد ماه خبری در تلگرام منتشر شد: گمشدن دخترکی هفت ساله بنام آتنا اصلانی. پدر آتنا سال‌ها بود که دستفروشی می‌کرد و پوشاک می‌فروخت. دخترکش باهوش بود وخوش‌زبان، روز حادثه کنار بساط پدرش بود. آن روز وقتی پدر مشغول گفتگو با مشتری بود، آنجا را ترک کرد و دیگر هرگز بازنگشت! جسدش بعدها پیدا شد و قاتلش چند روز بعدتر لب به اعتراف گشود.
واقعا متاثرکننده است، وقتی به چهره معصوم و دوست داشتنی او نگاه میکنم. او می توانست سال ها زندگی کند، عاشق شود، زندگی ببخشد و لذت ببرد. اما نشد! وقتی فکر می کنم اگر همین اتفاق می توانست برای تنها پسرم -که از سر اتفاق هم سن اوست- رخ دهد، غمگین تر و متاثرتر می شوم. انگار آتنا دختر من است. شنیده ام مردمان پارس آباد نیز آستین همت بالا زده اند و از هیچ کمکی دریغ نکرده اند تا دختر همشهری شان پیدا شود، انگار آتنا دختر همه آن ها بود. براستی که آتنا دختر همه ماست.

در این چند روز خیلی ها واکنش نشان داده اند. نفرت، خشم و تاثر عصاره واکنش هایی بود که این چند روزه مشاهده کردیم. اما بگذارید از یک زاویه دیگر به این مساله نگاه کنیم. پیش تر این را بگویم که احتمالا خیلی از شما مخالف این نگاه هستید. نمی گویم که با من هم عقیده شوید فقط اندکی مخالفت خود را به تاخیر بیاندازید.

قاتل چه کسی بود؟  اگر آتنا دختر من و شما بود. قاتل هم برادر ماست. قاتل امروز، مرد رنگرزی بود که تا دیروز من و شما با او در تعامل بودیم. از او خدمت می خریدیم و به او کالا می فروختیم. تا دیروز او همسایه ما بود. راحت ترین کار این است که نسبت به قاتل، خشم بورزیم، مغازه اش را به آتش بکشیم و سنگ بارانش کنیم که وجدان مان آرام بگیرد. باشد هر چه می خواهید انجام دهید. ولی لحظه ای تامل کنیم. قاتل، چرا و چگونه قاتل شد؟ چرا یک انسان کارش به این جا می کشد که معتاد شود و برای چند حلقه النگو زندگی را از یک انسان، آن هم انسانی به این زیبایی و معصومی بگیرد؟

ما همه در مرگ آتنا شریک هستیم. چرا که گذاشته ایم یک انسان قاتل شود! قاتل ها از مریخ نمی آیند! قاتل ها، قاتل به دنیا نمی آیند، قاتل ها، به تدریج قاتل می شوند. حالت های زیر را در نظر بگیرید:
پدر یا مادرش را از دست داده و کسی از او حمایت نکرده.
پدر و مادرش معتاد بوده و تا چشم گشوده اعتیاد جزو زندگی اش بوده
کودکی که در دوران کودکی آموزش و بهداشت مناسب نداشته.
کسی که در جامعه با شکاف طبقاتی بالا بزرگ شده  
کودکی مورد تجاوز قرار گرفته و فریادش به جایی نرسیده.
چنین کودکانی در معرض انواع آسیب های روانی و اجتماعی قرار می گیرند و با عقده بزرگ می شوند: عقده حقارت، عقده بی پولی، عقده عقب ماندگی، عقده زندگی نرمال و عقده بی کسی!
همه این داستان ها واقعیت دارد. چندی پیش داشتم گزارش های واقعی از تجاوز به کودکان و بی کسی آنان را می خواندم، خواستم بخشی از آن را بیاورم  اما آنقدر شرم آورست که قدرت بازنشر آن را ندارم. سربسته از آن می گذرم و درد آن را فرو می خورم.

☑️⭕️تجویز راهبردی:
چه می توان کرد؟ قاتل قطعا و یقینا باید مجازات شود و در این شکی نیست. اما وقتی او به دار مجازات آویخته شد به راحتی به خانه های مان بازنگردیم. باید از شکل گیری قاتلان آینده آتناها جلوگیری کنیم. می شود از مرگ دخترمان آتنا خشمگین شد، می شود گریست اما باید کارهای دیگری هم کرد! چگونه؟ حداقل با سه کار ساده:
1- از موسسات مردم نهادی که خدمات حمایتی-اجتماعی ارایه می کنند پشتیبانی کنیم. ممکن است آنقدر گرفتار باشیم که نتوانیم مستقیما کودکی را به فرزندی قبول کنیم. ولی می شود این موسسات را کمک کرد.

2- در مقابل آسیب های روانی اجتماعی کودکان خودمان و دیگران حساس باشیم. کودکان امروز می توانند قاتلان فردا باشند یا دانشمندان آینده. این ما هستیم که کمک می کنیم جامعه فردا، منضبط، منطقی و قاعده پذیر باشد یا قانون گریز، عقده ای و غیراخلاقی! از خانه و محله خود شروع کنیم.

3- خوشبختی را امری فردی تلقی نکنیم. چه زشت است لذتی که به تنهایی برده می شود. نمی توان در جامعه ای که از درد و فقر زجر می کشد به تنهایی از ثروت و مکنت، لذت برد. دیر یا زود فقر و درد خود را در نابهنجاری اجتماعی نشان می دهد و این نابهنجاری اجتماعی اگر گریبان ما را نگیرد، حتما دامان ما را خواهد گرفت. بگذاریم با هم خوشبخت باشیم و گاهی اوقات دادن پول یک پیتزا به یک نیازمند، چیزی از ما نمی کاهد اما آن شب او را رنگی ترین شب زندگی اش می کند.

خداوند ما را جانشین خود قرار داده است، جهان نیازمند وجهه خداوندی ماست: مهربانی، بخشش، بخشایش و لطف

دکتر مجتبی لشکربلوکی، معلم دانشگاه
X