آوردن کوه یخ از قطب جنوب به خلیج فارس و درسهای آن برای ایران


رویایی بسیار جالب که به واقعیت می پیوند: آوردن کوه یخ از قطب جنوب به خلیج فارس و درسهای آن برای ایران

قرار است امارات یک کوه عظیم یخی را از قطب جنوب به سواحل دوبی کشانده و از آن برای خنک کردن هوای منطقه و تامین آب آشامیدنی مردم امارات استفاده میکند
در جریان این سفر ۹۲۰۰ کیلومتری به روی اقیانوس هند، یک سوم کوه یخی ذوب میشود، اما آنچه از آن باقی می‌ماند، حاوی بیست میلیارد لیتر آب شیرین است که آب آشامیدنی مورد نیاز مردم امارات متحده عربی را برای پنج سال تامین خواهد کرد و باعث صرفه‌جویی در میلیون‌ها دلار هزینه‌ای می‌شود که اماراتی‌ها سالانه برای خرید بطری‌های آب‌ معدنی وارداتی پرداخت می‌کنند.

این پروژه رویایی که دو قرن پیش به ذهن بشر رسید، حالا توسط یک مهندس اماراتی به حقیقت نزدیک میشود؛ در دهه هفتاد میلادی، عربستان هم این ایده را مطرح کرد اما امکانات و شرایط آن زمان، اجازه اجرای پروژه جابجایی کوه یخی را نداد. حالا با پیشرفت تکنولوژی، یک مهندس اماراتی با همکاری یک شرکت فرانسوی، یک کوه عظیم‌ یخ را از قطب جنوب به مسافت ۹۲۰۰ کیلومتر جابجا کرده و آنرا به سواحل امارات می رسانند؛ قرارست هزاران توریست از سراسر جهان برای تماشای لنگرانداختن کوه یخی در سواحل امارات به این کشور سفر کنند.
کوه یخ در مدت زمان کوتاهی بعد از ورود به سواحل امارات بر اثر گرمای هوا، ذوب شده و آب آن در انبارهای بزرگ سیستم تسویه ذخیره می شود؛ شرکت فرانسوی که قرارست در این پروژه با طرف اماراتی همکاری کند، در زمینه حمل و نقل قطعات یخی با کشتی‌های یدک‌کش تخصص دارد و قطعات غول‌پیکر یخی را از قاره‌ای به قاره دیگر حمل می کند. این شرکت اکنون یک قطعه یخی به طول سه کیلومتر آماده فروش دارد؛ ضخامت بخشی از این قطعه یخی که در زیر آب قرار دارد، سیصد متر میباشد و اکنون در دو هزار کیلومتری سواحل شمال قطب جنوب مستقر شده است.

این قطعه در فاصله بیست و چهار کیلومتری ساحل متوقف شده و پس از انجام مراحل تسویه آب، کشور و مردم امارات متحده عربی از برکت خنکی هوا و آب مورد نیاز برای آشامیدن بهره‌مند شوند.

☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی
اولین بار که این خبر را خواندم کمی شوکه شدم. راستش را بخواهید فکر کردم باز هم از این اخباری است که در شبکه های اجتماعی دست به دست می شود و واقعیت ندارد. اما بیشتر که جستجو کردم دیدم ظاهرا این برنامه جدی است. حالا چقدر موفق خواهد شد امر دیگری است. همچنین مطمئن نیستم که چقدر این اعداد و ارقام به درستی محاسبه و مخابره شده است.

اما این خبر دو پیام کلیدی با خود دارد:

1- همه چیز از رویا آغاز می شود. بنابراین نباید رویاها را دست کم گرفت. رویاها آغاز ایده های نو، چشم اندازهای تازه و راه های جدید هستند. اگر سرچشمه رویا خشک شود، ما همانی بودیم که پدران ما در 1000 سال پیش بودند. فقط ایده های کهنه قدیمی را بازنویسی و تکرار نکنیم.

2: همه چیز از رویا آغاز می شود. اما به آن پایان پیدا نمی کند. داشتن رویا مهم است اما اگر رویا به هدف و هدف به برنامه و برنامه به عمل تبدیل نشود، آنگاه سرچشمه رویا خشک خواهد شد. البته می دانیم که برخی رویاها ممکن است هیچگاه عملی نشوند. برخی رویاها ممکن است صد سال بعد عملی شوند ولی مهم این است که ما خود را متعهد کنیم به عملیاتی کردن برخی از رویاها. رویاها اگر عملی نشوند می شود خیال بافی. رمز عبور از رویا این است: برنامه ریزی. برنامه ریزی به زبان ساده یعنی شکستن رویا به اقدامات کوچک انجام شدنی. کسانی که بلدند رویاهای بزرگ را به اقدامات کوچک ترجمه کنند حکمرانان فردا خواهند بود. حتی اگر سودای مدیریت جهان را دارید آن را به اقدامات کوچک تبدیل کنید.

ایران ما محتاج خلق رویاهای نو و شکستن رویاهای موجود است.

دکتر مجتبی لشکربلوکی

تعریف مسئله در تحقیقات بازار

با آنکه تمام مراحل در فرآیند تحقیقات بازار، مهم هستند لیکن تعریف و تعیین مسئله مهمترین مرحله است. تعریف مسئله، تعیین وضعیت کلی ترین مشکل و مشخص کردن اجزای آن است. اگر مسئله به روشنی تعریف شده باشد آنگاه می توان طرح تحقیق مناسبی را بر اساس آن تهیه کرد. در میان مراحل تحقیق، هیچکدام به اندازه تعریف مسئله در آشکار کردن نیازهای اساسی مشتریان، واجب و حیاتی نیستند. اگر مرحله تعریف مسئله به درستی انجام نگیرد، تمام تلاشها، زمان و پولی که هزینه می شود به هدر خواهد رفت.

مسائل و فرصتها

در زبان عامیانه، کلمه مسئله یا مشکل، دارای ارزش منفی است و حکایت از آن دارد که چیزی اشتباه است و نیاز به توجه دارد. در مقابل، کلمه فرصت نشان آن است که چیزی لزوما اشتباه نیست؛ ولی عملکرد ها قابل بهبود بخشیدن است. باید توجه کرد که هر دو اصطلاح را می توان با هم بکار برد. از دیدگاه مدیریتی، مسئله ای در بازار نشان دهنده فرصتی برای ارتقای سازمان است. این فرصتها با کمک تحقیق در بازار قابل تشخیص خواهند بود. از دیدگاه تحقیقات بازار، یک فرصت را باید بتوان به یک مسئله قابل بررسی تبدیل کرد. اغلب موارد تفاوت گذاشتن میان مسئله و فرصت، به راحتی امکان پذیر نیست.

مثال: شرکت مازولا با مشکلی در زمینه بازار فروش محصولات خود، روبرو شد. مشتریان برای حفظ سلامت خود، تمایل کمتری به استفاده از غذاهای سرخ کردنی پیدا کرده بودند. یک مطالعه بر روی مشتریان، نشان داد که مازولا با یک فرصت در بازار روبرو است. روغن ذرت این شرکت صد در صد خالص بود و امکان آن وجود داشت که برای سالاد و غذاهایی که بصورت کباب تهیه می شد، مورد استفاده قرار گیرد. بر اساس اطلاعات جمع آوری شده، شرکت مازولا خود را تامین کننده غذای سالم مطرح کرد. این مطلب، مازولا را برتر از دیگران نشان داد و شرکت توانست سهم خود را دوباره در بازار به دست آورد.

یکی از بدترین درس های زندگیم این بود: بابا آب داد! بابا نان داد!


یادتان هست در همان روزهای اول به ما آموختند بابا نان داد! از همان روز اول غیرمستقیم به ما گفتند کس دیگری هست که باید بیاید و نیاز شما را برطرف کند. چیزی از اراده، خواستن، توانستن در این جمله نیست. حالا نمی خواهم بگویم اگر فقط این جمله از کتاب ها حذف شود، همه چیز خوب می شود، نه! ولی باید از همین چیزهای ساده شروع کرد. نه تنها باید جملات این چینی از کتاب ها و کلاس های ما حذف شود. بلکه باید دقیقا جملاتی که نشان از اراده و خواستن است جایگزین شود.

این تفکر «بابا آب داد» در عمق روح و فکر ما رسوخ کرده است. قبول ندارید؟ کمی به رفتار خودمان و اطرافیان مان دقت کنید. به خاطر همین تفکر است که همیشه منتظریم کسی بیاید و مشکلات ما را حل کند. به همین خاطر هست که همیشه می گوییم مسوولین فکری بکنند. به همین خاطر است که همیشه فکر می کنیم مدیر ساختمان باید بیشتر به فکر ساختمان باشد و به همین خاطر است که می گوییم این ها را باید بگذاریم بعد از ظهور حل شود. می بینید، این تفکر بابا نان داد را گرفته ایم و کمتر به این فکر کرده ایم که خودمان نان پخت کنیم.

در ای میان برداشت های نادرست از مفاهیم مذهبی مانند انتظار نیز به این فرهنگ و فکر بابا نان داد اضافه شده است. برداشت غلط از انتظار برای ظهور را ترکیب کرده ایم با بی عملی! کسی نبود به ما بگوید که انتظار معنایش این نیست که چشم به راه باشی. معنایش این است که دست به کار باشی. کسی نبود به ما بگوید که انتظار ایستا یعنی رکود و رخوت و عقب ماندگی. آنچه حقیقت دارد انتظار پویاست. انتظاری که همراه است با امید، سرزندگی و شادمانی. همراه با خواستن، اراده و شوق به ساختن.

مثلا همین نیمه شعبان. نیمه شعبان که می شود، مانند دیگر مناسبت های مذهبی صرفا در چند کلمه تبریک خلاصه می شود و تمام! الان هم که راحت شده یک متن را می نویسی و با فشار یک دکمه برای هزاران نفر آن را ارسال می کنی! و خیالت هم راحت می شود که بعله! من کارم را کرده ام!
دست کم امروز رفتگران شهر باید احساس کنند که کاری برای انجام دادن ندارند چون هیچ کس آشغالی به زمین نریخته است.
دست کم امروز هیچ کس نباید به خاطر 200 هزار تومان لنگ پرداخت هزینه بیمارستان باشد.
دست کم امروز اهل جهان باید احساس کنند که چقدر مسلمانان با فرهنگ، روشن اندیش، اهل مدارا و خونگرم هستند. دست کم امروز آنان را در آغوش بگیریم که گرمای آغوش ما، سردی نگاه سالانه را جبران کند.
دست کم امروز پیرمردها و پیرزن های محله مان باید احساس کنند که کسی را دارند که گاهی نان گرم برای شان بگیرد.

☑️⭕️تجویز راهبردی:

هر کدام از ما می تواند یک منجی کوچک باشد. هر کدام از ما می تواند زندگی امروز خودش، خانواده اش، محله اش را زیباتر، دلپذیرتر و دوست داشتنی تر کند. قرار نیست ما کارهای بزرگ انجام دهیم. فقط کافیست:
از امروز ته سیگارمان را از ماشین بیرون نیاندازیم.
از امروز اگر رفتیم رستوران، یک غذا بیشتر بگیریم و در راه برگشت آن را به نیازمندی بدهیم که تا کمر در سطل زباله شهرداری خم شده است.
از امروز کمی بهتر رانندگی کنیم.
از امروز کمی بیشتر کتاب بخوانیم و کمی بیشتر در مورد جهان بدانیم
از امروز بیشتر تلاش کنیم تا کارمان توسعه پیدا کند و ده نفر بیشتر استخدام کنیم.
نسل ما که سوخت، اما امروز کنار فرزندانمان بنشینیم و داستانی برایش تعریف کنیم کاملا برخلاف بابا نان داد! داستانی که خواستن و توانستن را معنا کند.

آری خداوند بشارت داده به ظهور یک منجی. نام این منجی در ادیان و مذاهب مختلف چنین است: مهدی، ماشیح، سوشیانت و بهرام ورجاوند و یا ویشنو. اما هیچگاه و هیچ کجا نگفته که منتظر بمانید تا وی بیاید. برعکس همیشه ما را به بهبود دعوت کرده است: در کتاب عهد عتیق در فصل «اشعیاء نبی» آماده است: اما آنانی که منتظر خداوندند قوت تازه خواهند یافت و مانند عقاب پرواز خواهند کرد، خواهند دوید و خسته نخواهند شد.

شبکه استراتژیست

تصمیم گیری پیتزایی و دو تجویز راهبردی


وارد یک رستوران بسیار شیک شده اید و گارسون رستوران به شما پیشنهاد جذابی به شما می دهد. می گوید با یک هزینه ثابت می توانید میان یک پیتزای 30 سانتیمتری یا دو پیتزای 20 سانتیمتری انتخاب کنید. کدام را ترجیح می دهید؟
به مثال دیگری توجه کنید. یا به شما عنوان مدیر پیشنهاد می شود که برای تهیه غذای روزانه پرسنل از بین پیمانکاران مختلف، یک پیمانکار را انتخاب کنید. اولی پیشنهاد غذای روزانه 6500 تومان را برای هر پرسنل دارد و دومی روزانه 5500. مواد غذایی و منوی هر دو پیمانکار هم یکی است. شما کدام را انتخاب می کنید؟

در تصمیم گیری خطایی وجود دارد به نام خطای خطی نگری! نشریه معتبر هاروارد می گوید خطای خطی نگری بدین مفهوم است که سعی می کنیم رابطه خطی ساده ای میان پارامترها ایجاد کرده و بر پایه همان تحلیل و تصمیم گیری کنیم. برای روشن شدن بیشتر این مفهوم به دو مثال بالا بازگردیم. حس و شهود ما می گوید در مثال رستوران بهتر است گزینه دو را انتخاب کنیم چرا که دو پیتزای 20 سانتی قطعا بزرگتر از یک پیتزای 30 سانتی است. اما شهود ما کاملا اشتباه کرده است! گزینه اول، یعنی یک پیتزای 30 سانتی بزرگتر است از دو پیتزای 20 سانتی است. چرا؟ چون اگر فرمول محاسبه مساحت دایره را به خاطر آوریم، شعاع دایره به توان دو می رسد. پس گزینه اول می شود حدود 706 سانتیمتر مربع و گزینه دوم می شود حدود 628 سانتیمتر مربع! یا در مثال تصمیم انتخاب پیمانکار غذا، شهود ما می گوید قطعا گزینه دو بهتر است. اما مسئله به این سادگی نیست. تحلیل های بیشتر نشان می دهد که هزینه حمل و نقل غذا با شماست. در ضمن پیمانکار دوم بدقول است و بعضی روزها غذا را بسیار دیر می آورد، در ضمن وی مالیات ارزش افزوده را نیز جداگانه با شما حساب می کند. آیا باز هم گزینه دو بهتر از گزینه یک خواهد بود!


☑️⭕️تجویز راهبردی
زندگی ما پر از تصمیمات استراتژیک است که نیاز به شبیه سازی و بالا و پایین کردن پارامترها دارد. اما ذهن ما تمایل دارد برای راحتی خود رابطه ای خطی میان این پارامترها ایجاد کرده و به سرعت تصمیم بگیرد. ولی به خاطر بسپاریم که زندگی یک پیتزا نیست. انتخاب شغل، انتخاب همسر، انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب پروژه سرمایه گذاری و ... این ها اصلا قابل قیاس با پیتزا نیستند. پیتزا را می خوریم و تمام! اما انتخاب های استراتژیک ما اگر بد انتخاب شوند می تواند به خسارتی بسیار زیاد و بسیار طولانی مدت ختم شوند. چه می شود کرد؟ برای اینکه کمتر دچار این خطا شویم؟ این دو راهکار را استفاده کنید:

1-در دام تنگنای زمانی مصنوعی نیفتید. در مثال پیتزا شما باید در کمتر از 5 ثانیه تصمیم گیری کنید ولی اگر به گارسون می گفتید که به شما دو دقیقه وقت بدهد می توانستید از ماشین حساب تلفن همراه تان اندازه این دو پیتزا را حساب کنید. حالا ممکن است در مورد پیتزا خیلی مهم نباشد و شهودی تصمیم گیری کنید ولی در مورد تصمیمات مهم زندگی تان هیچگاه در دام تنگنای زمانی مصنوعی (یعنی همین حالا باید تصمیم بگیری) نیفتید.

2-تمام تصمیمات مهم زندگی تان را روی کاغذ بگیرید. روی کاغذ یعنی اینکه پارامترهای مختلف را شناسایی کنید، روی کاغذ بیاورید، محاسبه کنید، سبک سنگین کنید و گزینه ای را انتخاب کنید که در مجموع موقعیت مطلوب تری دارد. اگر نه در دام خطای خطی نگری می افتیم و ذهن ما با یک سری محاسبات سرانگشتی، تصمیم گیری پیتزایی خواهد کرد.
زندگی شخصی ما، اداره سازمان ها و کشورداری ما از تصمیم گیری پیتزایی رنج می برند. با کنار گذاشتن تصمیم گیری پیتزایی، زندگی بهتری برای خانواده، کارمندان، سهام داران و شهروندان خود رقم بزنیم.

شبکه استراتژیست با الهام از نوشته مهندس شامخی

مفهوم ترسناک شیپل و راهی به زندگی اصیل


یک ناشر معتبر کتاب های مرجع که مالک یکی از معروف ترین دیکشنری های جهان است (به نام مریام وبستر) یک کلمه را به واژگان خود اضافه کرد که سر و صدایی به پا کرد: این واژه چه بود؟ شیپل (Sheeple)!

این مرجع در معنای واژه شیپل نوشته است: «افرادی مطیع، سازگار و به شدت تأثیر پذیر؛ در یک کلمه افرادی مثل گوسفند»!
تا اینجای کار همه چیز عادی به نظر می رسید، اما مریام وبستر به این بسنده نکرد و در قسمت توضیح این لغت از نویسنده بخش تکنولوژی شبکه تلویزیونی سی.ان.ان مطلبی را آورد: اپل یک قاب مخصوص برای افزایش ظرفیت باتری آیفون معرفی کرده، یک محصول بی فایده و مسخره برای شیپل ها که با خوشحالی 99 دلار برایش می پردازند! یعنی اینکه برخی طرفداران متعصب شرکت اپل، شیپل هستند. حالا می دانید ریشه شیپل چیست؟ این واژه از ادغام دو کلمه انگلیسی Sheep (گوسفند) و People (مردم) ساخته شده، آمده است! یعنی انسان گوسفند!

به عقیده مریام وبستر، نقل قول سال 2015 نویسنده بخش تکنولوژی شبکه تلویزیونی سی.ان.ان بهترین گزینه برای کاربرد واژه «شیپل» در عصر حاضر به شمار می رود. البته طبق اطلاعات موجود، ریشه این کلمه به سال 1945 بر می گردد. ظاهراً در آن زمان از این اصطلاح توهین آمیز برای خطاب قرار دادن پیروان بی مغز استفاده می شد و امروز نیز می توان از آن برای استهزاء طرفداران متعصب یک شرکت یا برند خاص (مثلاً اپل) استفاده کرد. البته بعدا این سایت مثال دیگری را جایگزین کرد!

☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
راحت از روی این موضوع نگذریم. فکر نکنیم که شیپل بودن فقط محدود به یک شرکت خاص مانند اپل است. شپیل بودن همه جا می تواند باشد هر جایی که جذابیت از یک طرف و تعصب از طرف دیگر با هم گره می خورند. دست کم چهار حوزه ممکن است ما را به شیپل بودن تنزل دهد: افراد کاریزماتیک، تیم های ورزشی، برندهای محبوب و .... بنابراین شیپل بودن دور از ما نیست. خود را مصون ندانیم. چه می توان کرد؟
به جای اینکه به همه چیز و همه کس مظنون شویم، بهتر است که به آن چیزهایی که دوست داریم (اعم از افراد، تیم ها، برندها و ..) فکر کنیم و آن ها را شناسایی کنیم که احتمالا کمتر از انگشتان دو دست خواهد شد.  

در گام دوم هر زمان که موضوعی مرتبط با پدیده های دوست داشتنی مان مطرح شد با دقت بیشتر از خودمان چند سوال بپرسیم؟ بعد از مدتی خواهیم دید که آزادانه تر و مستقل تر زندگی می کنیم و رفتارمان کمتر شیپلی خواهد بود. آن سوالات چیست؟

1- آیا حرفی که او می زند، اگر فرد دیگری هم بزند به همین راحتی از او قبول می کنم؟

2- آیا کاری که او می کند، برای من فایده ای دارد یا صرفا چون این کار اوست از آن خوشم می آید؟

3- آیا نظر یا اقدام او استدلال منطقی و محاسبه عقلایی (هزینه-فایده) دارد یا من اصلا آن ها را ارزیابی نمی کنم؟

زندگی زیباتر و ارزشمندتر از آن است که به تقلید کورکورانه بگذرد. خداوند بشارت داده به کسانی که امور را می سنجند و بهترین ها را انتخاب می کنند.

دکتر مجتبی لشکربلوکی

گول این جمله زیبا را نخورید


شاید شما هم این جمله را شنیده یا خوانده باشید: بزرگ فکر کن، کوچک آغاز کن، سریع رشد کن.
یا مشابه آن را که می گویند: جهانی فکر کن، محلی (کوچک) عمل کن شتابان توسعه بده.
 
راستش را بخواهید من تا مدت ها فکر می کردم که این جمله درست است و در جستجوی یک ایده بزرگ بودم. اما الان که تجربه خودم بیشتر شده و در ضمن با مجموعه ای از آدم های باتجربه و موفق هم صحبت و همکار و همراه شده ام. به این جمع بندی رسیده ام که این جمله اشتباه است. چرا؟

این اندیشه دو ایراد اساسی دارد و یک نکته مثبت:
اشتباه اساسی اول: منوط کردن امور به داشتن ایده بزرگ. این جمله اینگونه تداعی می کند که باید برای انجام امور ایده های بزرگ داشت. ایده ای به بزرگی مایکروسافت یا جهان گستریِ گوگل یا عظمت سونی. ولی واقعیت چیز دیگری است.

دو تن از استادان دانشگاه استنفورد شش سال روی «یک سوال» کار کردند. سوال آن ها این بود که چه تفاوتی بین شرکت های ماندگار و موفق با شرکت های مشابه شان وجود دارد. آن‌ها هجده شرکت بزرگ را که از دیدگاه آنها موفق محسوب می‌شدند انتخاب کردند. شرکت‌هایی که می‌دانستند به کجا میروند و مسیر موفقیت آمیزی هم طی کرده بودند و ماندگار نیز بودند. به نتایج جالبی رسیدند یکی از آن نتایج این بود: اینکه شروع کار و راه اندازی هر شرکت باید با یک ایده بزرگ فکری نادرست است. از مجموع شرکتهای موفق و ماندگاری که آن ها بررسی کرده اند فقط شمار اندکی کار خود را با یک فکر بزرگ آغاز کرده اند.

اشتباه اساسی دوم: جنون موفقیت! وقتی می گوید که سریع رشد کن، باز این ممکن است منتقل شود که هیچ چیزی در این دنیا وجود ندارد به جز ایده شما که باید محقق شود. این جاست که همه چیز را باید فدای رشد سریع و بی مهابا کرد. ارزش ها، اصول، خانواده، زندگی، آرامش و ....

نکته مثبت: اینکه می گوید زود و عملگرایانه دست به کار شو.

☑️⭕️تجویز راهبردی:
به نظر می رسد که اگر بخواهیم اشتباهات جمله فوق را برطرف کنیم و یا اینکه جلوی تفسیر اشتباه را از آن بگیریم جمله باید اینگونه گفته شود: یک ایده داشته باش. دست به اقدام بزن و هر چند وقت یک بار بزن کنار و کمی فکر کن.

1- لازم نیست یک ایده بزرگ، یک ایده عالی و یا یک ایده کامل داشته باشی. کافیست ایده‌ای نسبتا خوب و انجام شدنی داشته باشی. ایده های بزرگ، عالی و کامل در آینده و در طول زمان به ذهن شما خواهد رسید.

2- نباید منتظر ماند که ایده‌ها کامل شوند و همه آن ایده را بپذیرند. بسیاری از ایده ها به راحتی توسط دیگران انکار می شوند. بهتر است که به جای گفتگوهای بی پایان، آن را در عمل تست کنی. بنابراین باید آن را عملی کرد. کوچک زیباست، کوچک مهم است و کوچک سرنوشت ساز است اگر همین کوچک ها عملی شوند.

3- همه زندگی دستیابی به هدف یا عملی کردن یک ایده نیست. ما انسانیم و قرار است که زندگی کنیم به تمام معنا. نباید زندگی خود را فقط و فقط به یک ایده گره بزنیم. به همین جهت باید هر از گاهی در جاده موفقیت بزنیم کنار، ماشین را خاموش کنیم و از خودمان بپرسیم زندگی یعنی این؟ می دانم! می دانم این سخت ترین سوالی است که می شود از خود پرسید آن هم زمانی که در جاده موفقیت با بالاترین سرعت به پیش می روی ولی باید پرسید اگر می خواهی زندگی کنی!

دکتر مجتبی لشکربلوکی

X